صفحات

۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

وقتی شرم و حیا در یک کشور از بین برود یعنی همین...

















گشت ارشاد یعنی یک مشت مرد و زن مزاحم بی عار بی شرم.
 که توی کوچه خیابون راه میفتند و جلوی زن و بچه یا پسر مردم را می گیرند و می گویند:
((من تو را که دیدم آنچیزی که توی شورتمه... یک چیزیش شد, تحریک شدم.
پس چون من چیزم یک چیزش شد تو حجاب یا پوششت اشکال داشته...))

:O

ستار عزیزم..., ای کاش مادری چون تو داشتم!


















و ای کاش خانواده و مادر من هم در صف چنین مادرانی بودند و نه مادر و پدرانی که پس از اعدام دخترانشان...

وقتی سربازها با مشت در خانه شان را کوبیدند و چند تومان مهریه تجاوز به دختر باکره شان را پیش از اعدام, با تحقیر و تمسخر کف دستشان گذاشتند!!!....

با چشمانی اشکبار از ترس سکوت کردند...

و نه خانواده هایی که برای تحویل گرفتن اجساد عزیزانشان پول گلوله های شلیک شده به آنان را پرداختند!!!...

ستار عزیزم, دوست دیرین..., ای کاش مادری چون تو داشتم!,

ای کاش همه جوانان ایران...مادرانی چون مادر تو داشتند...

در آنزمان  همه خیابان ها پر ازهیاهوی مادرانی آزاده خواهد بود!

۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

((هرزه چشم))















شرم کن! 
هر روزت را بیهوده می داری

به هرزه چرانی و مزاحمت 
بر زنان و دخترکانی که هر شب 
در آرزویشان تا سپیده دم
استمناء می کنی...

افکارت عقده های حقیر جنسیست 
که با خرافات مذهبی آمیخته 
و مغزت تهی گاهیست 
که شهوت در آن پناه جسته ...

باور نداری!...
ببین که چگونه چشمانت 
حتی حضور پیکر یک زن, یک دختر, یک کودک ٩ ساله 
در خیابان را 
تاب نمی آورند!....

شرم کن 
فاحشه درمغز توست!.


(شکوه بختیاری)










مگر نه اینکه هر رکوع و سجودت
در پی حوریان زیبای باکره است....,
پس مرا ز تحمل نگاه کثیفت!,
معاف کن....

۱۳۹۲ بهمن ۱۸, جمعه

((مرا بخوان به نام مادرت!))

















در کشورهای پیشرفته به ندرت مردان و پسران در حال خیابان آزاری بانوان دیده می شوند.
چون به آنان در کودکی می آموزند که زن و مرد با هم برابر هستند.
زنان مالک بدن خویش هستند. و نوع پوشش هر فرد آزاد و قابل احترام است. 
همچنین در جوانی و بزرگسالی میدانند که کاباره ها و کازینو ها و بارها, میهمانی ها و...محل های مشخص برای آشنایی مردان و زنان هستند و روابط اجتماعی مرد و زن آزاد است.

پس هیچ دلیلی برای خالی کردن عقده های جنسی مردان در کوچه و خیابان ها نیست....
اما در کشور من با حکومتی اسلامی در هر گذرگاه مردی مرا به مبلغی حقیر یا فحشی جنسی فرا می خواند!...

۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

جوک های ابلهانه















سیاستمدارانی که در زمان حیات خود، به عکس های بزرگ برای تلقین محبوبیت،

 قدرت، و وطن دوستی یشان محتاج اند. پس از مرگ به جوک های ابلهانه مقوایی 

تبدیل خواهند شد....

((یعنی جوک در حد بمب اتمی!))






















به گزارش خبرنگار مهر، محمدرضا اسلاملو کارگردان فیلم شهابی از جنس نور در بخشی از صحبتهای خود تصریح کرد: زمانی من امکان حضور در هالیوود را به بهترین شکل ممکن داشتم اما شرط آن ها برای ماندن من در هالیوود آن هم با بهترین شرایط تغییر اسمم از محمدرضا به نام دیگر بود که خوشبختانه من هیچگاه تن به چنین درخواستی ندادم و راهی را که انتخاب کرده بودم را ادامه دادم.

یعنی من از این دروغ انقدر شوکه ام شدم که ٥٠٠ بار متن را خواندم ببینم آیا ذره ای عقل و شعور و صداقت در نهاد این فرد می توانم پیدا کنم یا همه اش عقده هالیوود در حد حسرت خوردن از اسکار آقای اصغر فرهادی است.
http://www.mehrnews.com/detail/News/2229389

۱۳۹۲ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

مردم ایران آخوند پرست هستند!



















خاطرات یک بی حجاب

سال ها پیش در یکی از خیابان های تهران, بین یک آخوند و یک فرد عادی بگو مگویی در گرفت و کار به دعوا و داد و بی داد کشید.
من به نظاره ایستادم. مرد جوان فریاد زد:((دیگه کار شما نامردها تمامه پدرتان را در میاریم بیچاره تن می کنیم. فکر می کنید تا کی می توانید اینجوری دزدی گرگی کنید و ...))

آخوند چاقه گردن کلفت با آرامش و لحن زیرک و نیشداری جواب داد:((خوب که چی چی فکر می کنی. این مردم نمی توانند یک روز بدون ما زندگی کنند. گیرم که ما را بیرون بیندازید, دو روز نشده برمن می گردانید. این مردم برای بهشت و آخرت همیشه دست به گردن ما می شوند...))

مرد جوان بهت زده ساکت شد, آخوند سوار ماشین شخصی خود شد و رفت  و عابران رفته رفته در حالی با تاسف به تایید حرفهای او سرتکان می دادند متفرق شدند....

((کودکان شاد بی فردا))














کوچکتر از آن بودم که بدانم
چگونه کلید بهشت را چون حلقه های دار
 به گردن کودکان آویختند 
و عکس شوم خمینی را به سینه هایشان سنجاق کردند.

و سپس اسلحه های چوبی جای کلاشینکف ها را گرفتند...
و کودکانی که در اتوبوس های بسیج  با شادی برای من دست تکان می دادند
صبح فردا
یک به یک در میدان های مین
با صدای زجر آلود  کودکانه ای منفجر شدند!...

من تنها برای کودکان شاد بی فردا دست تکان می دادم
و مسئول بسیج با نگاه شیشه ای سرد  
یک یک قربانیان تازه را برای خدایی بی رحم
می شمرد!...

(شکوه بختیاری)

به یاوه گویان بگو...





















یاسمن به یاوه گویان بگو...

نه شما نمی توانید نمی توانید
پیکر یک زن یک دختر یک مادر را با پوشش ها و قوانین بدوی تحقیر کنید.

انارهایی که بر سینه هایم روئیده اند و انحنای ماهگونه نشمینگاهم
همیشه در زیر چادرها و لباس های رنگارنگ حضور خواهند داشت.

و بوی زنانگی زنبق روئیده بر ران هایم
در عطر تولد تمامی کودکان زاده شده از من
 تا ابد پراکنده خواهند بود.

نه, شما نمی توانید, نمی توانید
مرا در در زیر خروارها پارچه
و حتی نیم متر خاک پیش از سنگسار
دفن کنید!.
چون همه میدانیم  میدانیم
 که زیر کیسه های توحش فرهنگی شما
که به اجبار بر پوست روزمرگی ما دوخته اید
 چه لذت و آرامش خنیاگری خفته است!....

نه... , نگران نباشید, لازم نیست جوانمرد باشید
تنها برای یک لحظه به یاد بیاورید
گرما و آرامش بخشی آغوش مادرانتان
هر آنزمان که در مقابل هجوم رنج جهان
شما را در آغوش کشیدند
و عاشقانه بوسید ند...

نه...نمی توانی نمی توانید...مرا برنجانید
من از پرده فکندن از پیکرم, از نفس کشیدن, از زندگی کردن شرمسار نیستم
من عزیزترین لحظات آغوش مادران تان را در لحظه لحظه حضورم بر دوش می کشم!.

به عنوان یک مادر یک دختر یک زن یک انسان به من نگاه کن...
من با تو برابرم!.


(شکوه بختیاری)


((دخترک کبریت فروش ایران!))













نه، دخترک کبریت فروش در قصه ها ی غربی کودکان نبود.
دخترک کبریت فروش و برادرش در عکس هایی بودند که امروز صبح از ایران دیدم.
نمی دانم آیا تا شب دخترک و برادرش زنده خواهند ماند؟!, کاش ایران بودم کاش می توانستم کاری برایشان انجام دهم.
کاش می توانستم به ایران باز گردم و پیش از بازداشت شدن و به سلول زندان و شکنجه گاه برده شدن, در آغوششان بگیرم و با تمام وجودم پناهشان دهم. کودکان کار کودکان سرزمین من, کودکان من هستند.
به جای ما تبعیدیان محروم از وطن و به حرمت انسانی همه مادران و پدران اعدام شده، زندانی شده و محروم و فقیر...پناهشان دهید. به هر دین و خدایی که میپرستید این کودکان خسته را پناه دهید.

آیا صدای ضجه مرا کسی در ایران می شنود؟ آیا صدای ناله های مرا از فرسنگ ها و هق هق گریه هایم را کسی در ایران می شنود؟. من مادرم، دلشکسته غمگین, کودکلان وطنم را پناه دهید.

۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

((لطفا در عکس های بعدی عشوه شتری کمتری به خرج دهید...))





من در این پست کاری به این حقیقت ندارم که این خانم نعیمه اشراقی نوه خمینی که ایران را ویران کرده و بسیاری از مردم را قتل عام کرد و...

من می خواهم بدانم این چه فرهنگ لمپنی است که در خانواده های تازه به دوران رسیده ها ی مذهبی مد شده. که یک زن که خودش دختر و پسر بزرگ دارد. اینهمه آرایش می کند و لباس های رنگارنگ غیر عادی که هیچکدومش به هم نمیاد می پوشد و یک چادر می اندازد سرش و دستش را به پرده می گیرد یا دهنش را نیمه باز می گذارد و با اخم جلوی دوربین ادای مدل های نیمه لخت مجله های غربی را می خواهد در بیارد.

قابل ذکر است که این ادا و اطوارها در فرهنگ عامیانه به عشوه شتری معروف می باشد. خانم اشراقی در ضمن متاهل هستند و برای مجله های ایرانی حکومت اسلامی  این عکس ها را گرفته اند!!!.

خانم نعیمه اشراقی به غیر از دروغگویی و تحریف درباره جنایت های پدربزرگشان در مصاحبه با روزنامه دیلی تلگراف. خبرهای جنجالی دیگری بوجود آوردند که فتوشاپ دست و لباس دخترشان. و همچنین پرده برداری از مراسم جوک هایی که برای خانواده شهدا (جانباختگان جنگ ایران و عراق) در محفل خانواگی با پدربزرگشان داشته اند, از این دسته می باشد.

سوال من این است آیا این طرز رفتار و ادا و اطوار برای زنی که خود دختر بزرگ دارد و سنی از او گذشته و حتی چادر به سر دارد مناسب است؟...نه متاسفانه امر جدیدا در ایران و به خصوص در بین خانواده های مذهبی تازه به دوران رسیده بسیار مد شده....

به قول معروف به خاطر بچه هایتان هم که شده دفعه دیگه یکم سنگین رنگین تر برای یک مجله عمومی عکس بگیرید
بهتر و مناسب تر و قابل احترام تر است.

(از طرف یک زن بی حجاب)


ببخشید این خانم چادری ها الان دقیقا دارن چیکار می کنند؟




و چه عجیب که نگاه این مانکن انقدر خسته و غمگین است, 
شاید از تهمت ها, توهین ها, متلک ها, دستمالی ها مردم همیشه در صحنه
و هجوم های ناگهانی گرگ های گرسنه گشت های ارشاد به تنگ آمده...

۱۳۹۲ بهمن ۱۳, یکشنبه

آزادی را آرزو نمی کنم














نه هیچ پاداش اخروی و نه جهان دیگری را پس از مرگ آرزومندم. تنها آرزویم این است که پیش از مرگ به ایران بازگردم...و قبل از دستگیری شکنجه و حتی اعدام
یک یک دوستان و آشنایانم را در آغوش کشم و عزیزترین یادگارهای نیاکان غرور آفرینم را در جای جای وطنم ببینم...و پس از ان برای شکنجه و اعدام آماده ام...

شاید از من می پرسی که چرا آزادی ایران را آرزو نمی کنم؟
چون زندگی به من آموخته است که آزادی با قیام و خون عجین است و نه با حسرت و آرزو...

نمی توانم آزادی را آرزو کنم ولی می توانم برای آزادی بمیرم.


(شکوه بختیاری)

چه اهمیتی دارد که پس از فریاد کردن آزادی چه سرنوشتی بر من خواهد رفت؟.















چه اهمیتی دارد که پس از فریاد کردن آزادی چه سرنوشتی بر من خواهد رفت؟.
آیا سرنوشت پیشین من آنچنان ذلتبار نبوده است که من اینچنین بی باک, بی محابا و رها...
مرگ در راه آزادی را در کوچه های پس کوچه های وطنم طلب می کنم؟.
(شکوه بختیاری)

امید به این معناست: که هر شکست را سرآغاز تحولی شگرف خواهی کرد.
















امید به این معناست: که هر شکست را سرآغاز تحولی شگرف خواهی کرد.

(شکوه بختیاری)

چه غرور آفرین!...



چه غرور آفرین!..., مردم مصر چون مردم ایران تسلیم خشونت و استبداد مذهبیون نشدند, آنها پس از انقلاب باتون ها را سربازها پس گرفتند و انقلاب را از اخوان المسلمین.
(شکوه بختیاری)



















کی به کی چی میگه ؟!!!
































(دوباره من یک چند وقتی در فضای مجازی نبودم و این آغای خامنه ای رویش زیاد شد.)

چندی پیش درست در زمان آغاز مذاکرات هسته‌ای ایران با ۱+۵، آغای خامنه ای در حمله‌ی تندی به اسراییل، به‌شدت بر حقوق هسته‌ای ایران تاکید کرد.

به‌ گزارش خبرگزاری فارس وی اسراییل را «سگ هار، نجس و نامشروع (حرامزاده)» خطاب کرد!.

حرف من اینه که؛