صفحات

۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

((بنگر به قربانگاه منا!))



















((بنگر به قربانگاه منا!))

بنگر به قربانگاه منا در عید قربان!
باشد که این اجساد درهم شکسته شده ی خونین گواهی دهند
بر قدرت و شوکت خدایی...که حتا,
توانایی محافظت نداشت
از دوستدارانش را

در امن ترین نقطه جهان اسلام
در خانه خود و در عید پیامبرانش را!....

بخوان بخوان سوره ابابیل را...,
بخوان به خاطر بسپار تمام قرآن را...

و من بلند بلند شعری از فریدون فرخزاد میخوانم
و بر بی خردی تو...!,
...افسوس میخورم...!.

(شکوه بختیاری )

۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

((نامه ای به یک خبرنگار و نویسنده معروف))


((A letter to a famous journalist and writer))

((نامه ای به یک خبرنگار و نویسنده معروف))

آه آقای خبرنگار و نویسنده معروف!...,
من خون کودکت را در آبریزگاه می شویم!.
آیا هیچ مقاله یا خبر علمی دراینباره منتشر نکرده ای؟

Oh, Mr. famous journalist and writer ...,
I am washing the blood of your child in the restroom!.
Didn't you release any scientific article or news about it?

یک ماه و نیم تمام پس از ۴ ماه و نیم فریب و انتظار!
من خون کودک مرده ات را در آبریزگاه می شویم
و تو در هتل هیلتون با پیر دختران نویسنده همکارت
مست میکنی و پستان های دفرمه شده ازجراحی های پلاستیک پی در پی شان را
با اشتیاق به خود میفشاری!...

A month and a half after four months and a half lies and betrayals!.
I am washing the blood of your dead child in the restroom.
And you are at the Hilton Hotel drunk with your old maid colleagues writers, and pushing their deformed breasts of multiple surgery implants
with passion to yourself!

هرگز به من تسلیتی نگفته ای!.
شاید حتا باور نداشته ای که کودکی در من مرده است!

You never said any condolences to me!.
Maybe you even didn't believe that a child has dead in me!

آه زن زیبای بی پناه!..., چگونه می توان گذشت
از مردی را که تو را جویده است و در هولناک ترین لحظات قی کرده است؟!

Oh beautiful, shelter less woman ..., how can you forgive?
The man that chewed you and spit you in the most terrifying moments?

در آبریزگاه در آبریزگاه به تو می اندیشم و خون تیره کودکت را میشویم
و زمزمه می کنم با اینکه می دانم این انصاف نیست, اما احساس میکنم, باید اعتراف کنم؛
چقدر خوشبخت و سعادتمند است کودکی
که پیش ازشناختن تو....
در گذشته است.

(شکوه بختیاری)

In the restrooms in the restrooms I am thinking about you and washing the dark blood of your child
And I am whispering even I know it is not fair, but I feel, I should confess, I should said;
How lucky is your child
that is dead
before get to know you!!!.

(Shokooh Bakhtiari)


۱۳۹۴ شهریور ۱۱, چهارشنبه

(( Oh!...Nosferatu are you still working for CNN?!!)) / ((آه! ...نوسفيراتو آیا هنوز هم برای "CNN" کار میکنی؟))






















شعری ناتمام که در حال نوشتن ان هستم
This is my new poem that I am working on it

(( Oh!...Nosferatu are you still working for CNN?!!))
((آه! ...نوسفيراتو آیا هنوز هم برای "CNN" کار میکنی؟))

Oh!...Nosferatu, Nosferatu!,
Are you still working for CNN?
Are you still winning awards for your best news coverage?

آه! ... نوسفيراتو, نوسفيراتو!
آیا هنوز هم برای "سی ان ان" کار میکنی؟
آیا هنوز هم بی خبر برنده ی جایزه ی بهترین پوشش خبری هستی؟

Do you let them know?, when they are clapping for you in the festivals and parties..., Can you please let them know next?

آیا تو را می شناسد؟، آیا می دانند؟ زمانی که برای تو در جشنواره ها و میهمانی ها دست می زنند؟! ...، آیا می توانی, لطفا به آنها اطلاع بدهی؟ اجازه بدهی که بدانند؟

That you used a beautiful, sexy, young, human right activist woman...
as your Kleenex sex?!

تو از یک زن زیبای, جوان فعال حقوق بشر...,
همچون یک دستمال کلینکس کهنه
برای تمیز کردن آلت خیس تناسلی ات...,
استفاده کرده ای...؟!

Oh!!!...Nosferatu, Nosferatu!, Dracula....

آه! ...نوسفيراتو, نوسفيراتو,
آه! ...خون آشام