صفحات

۱۳۹۱ دی ۲, شنبه

شکنجه گران این سرزمین...همهء خداپرستانند!


















((شکنجه گران این سرزمین...همه ء خداپرستانند!))

آی، ای انسان
ای اشرف مخلوقات!
آیا زمان آن نرسیده است که به حقیقت ایمان آری؟
به من بگو؛ کجا بود خدایی که به آن اعتقاد داشتیم؟،
زمانی که در کوچه و خیابان کتک می خوردیم؟
و زمانی که چهار بسیجی به نزدیک ترین دوستمان تجاوز کردند!
و او با صدای بلند قرآن می خواند و گریه می کرد؟!

خدا کجا بود؟!
زمانی که گشت ارشاد به من توهین می کرد؟
و با باتوم بر بدن مادرم ضربه میزد!

وقتی اسید در هوا به صورت آمنه می نشست
و چون پاره های مذاب آتشفشان در گوشت او فرو می رفت!...
به من بگو خدا کجا بود؟!

زمانی که زلزله دهان گشود و کودکان را در در قعر زمین  بلعید؟ خدا کجا بود؟!

زمانی که کودکان بی پناه در کلاس آتش گرفته، محبوس!
به دری بدون دستگیره التماس می کردند؟
و بوی سوختن گوشتشان در هوا متصاعد بود؟!...
به من بگو خدا کجا بود؟!

که من به نیروی قدرت مردم در تظاهرات خیابانی اعتماد دارم
و از خدایان دروغین بی رحم با صبری هزاران ساله
بیزارم!...که شکنجه گران این سرزمین...
همه ء خداپرستانند!(شکوه بختیاری)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر