صفحات

۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

((باور کن که خیلی از مردهای ایرانی گرگ هستند!))























سی و نه سالشه ، پدرش در دهه شصت اعدام شده خودش میگه جرمش فقط نگه داشتن یک امانت بوده (دستگاه فتوکپی که برای دوستش که ظاهرا عضو یکی از این سازمانهای سیاسی مخالف بوده) ، مادرش چند سال بعد ازدواج میکنه و او مجبور می شه تا نوزده سالگی با عموش زندگی کنه دانشگاه قبول میشه و از لاهیجان میاد تهران کارگردانی سینما ، بعد لیسانس با یک جانباز ازدواج میکنه همسرش پنج سال بعد بخاطر شیمیایی بودن شهید میشه و ثمره این ازدواج دو بچه است همان سالها استخدام ... شده تا اینکه تو همون شلوغی های جنبش سبز بهش میگن بشینه و یک مستند بسازه در مورد اینکه روز قدس چند بسیجی بدست سبزها کشته شدند قبول میکنه چند روزی باخودش کلنجار میره و بعد میره میگه من نمیتونم اینو بسازم پرونده اش میره حراست و میگن اصلا چطور شده بچه یک ضد انقلاب معدوم وارد سازمان شده ؟ اون میگه بابام رو چکار دارید من همسر یک شهیدم ؟ به نتیجه نمیرسه و با یازده سال سابقه کار اخراج میشه ازش تعهد میگیرن که اگه بره دنبال شکایت و... بخاطر فعالیتهای زیرزمینی اش مورد پیگرد قرار میگیره ! اخراج که میشه یک هفته بعد همون برادر حراستی میاد در خونه اش و ازش خواستگاری میکنه و قول میده جوابش اگه مثبت باشه و حاضر بشه مخفیانه باهاش ازدواج کنه اونم کاری کنه برگرده سر کار ، درست یا غلط به اجبار یا از سر ناچاری می پذیره برادر حراستی به وعده اش عمل میکنه و اون دوباره برمیگرده سر کار دو سال بعد از ایشون حامله میشه و برادر حراستی میگه هرطوری شده باید بچه را سقط کنی من زن بچه دارم خانواده دارم باعث آبروریزی من میخوای میشی ؟ زن مقاومت میکنه و یکروز که به خانه میاد می بینه نه از صیغه نامه خبری هست و نه از هیچ عکس و ردی که ثابت کنه برادر حراستی با اون بوده برادر حراستی ترتیب همه چیز رو داده و دو بچه او را هم برده گروگان تا اون قبول کنه که بچه را سقط کنه تصمیم خودش را میگیره و به یکی از همکارانش اطلاع میده و نهایتا با دخالت چند تا از بالادستی های محل کارش دو شب بعد بچه هایش را تحویلش میدن و برادر حراستی را میاورند و صیغه نامه را باطل میکنند برادر حراستی به یکی از شهرستانها منتقل می شود و آن خانم هم بازخرید می شود به توصیه یکی از دوستانش با یکی از روزنامه نگاران ایرانی خارج از کشور تماس میگیرد و او به وی اطمینان می دهد که بیاید ترکیه و همه چیز حل می شود و یکماهه او را به لندن می آورند و در یکی از تلویزیونها هم استخدامش می کنند به ترکیه می آید و این سرآغاز مصیبت است برای او !
در هفت ماهگی زایمان زود رس داشته و کودک نوزادش به علت عدم رسیدگی پزشکی در بیمارستانی در استانبول فوت می کند دو هفته در بیمارستان می ماند دو فرزندش هم آواره و بی سرپرست همان روزها مادرش می آید و بچه ها را به ایران می فرستد و خودش هم بعد از ترخیص از بیمارستان وقتی که دیگر آن روزنامه نگار که قول داده بود تا او را یکماهه به لندن ببرد جواب تلفن او را هم نمی دهد به ایران برمی گردد ، در همان فرودگاه امام خمینی بازداشت می شود سه ماه در اوین بازداشت می ماند و دست آخر با وثیقه آزاد می شود . حالا او مانده و غم بچه اش و سابقه سیاسی و حکم زندانی که هر لحظه شاید صادر شود ، بیکار و مضطرب آواره و نا امید !
چه کسی مقصر است ؟
*خیلی مقاومت کردم تا این چند خط را ننویسم شاید برای آن زن بد شود ولی بیش از همه حتی بیشتر از خیانت و جنایتی که آن برادر حراستی کرده است از آن مثلا روزنامه نگاری که در کنج عافیت در خارج از کشور نشسته است و برای بیشتر شدن «حق التالیفش» اینچنین با زندگی و عاقبت دیگران بازی می کند شاکی ام ، امیدوارم همین چند خط تلنگری باشد برای او تا بیش از این زندگی دهها نفر را ملعبه خود قرار ندهد و این هشدار پایانی باشد بر این بازی کثیف قهرمان سازی او !

برگرفته از فیسبوک امیر فرشاد ابراهیمی

۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

((در آغوش خاطره ها))
















آه... چگونه می توان بازگشت؟!
چگونه می توان گریخت ؟!
از این شب!
 از این سکوت مسموم کشنده...
از این هجوم یاس شکننده...

به آغوش ثانیه ها...
به آخرین ایستگاه ...
به آخرین جاده ...
آخرین گذرگاه....

و  لبخند زد
به مردی غریبه که عاشقانه  می نگریست
با لذت...,

پیامبر ظهور آرزوهایش را ....

چگونه می توان گریخت از این ظلمت
 چگونه می توان بازگشت...,
آه...

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

لطفن انقدر اخبار دروغ منتشر نکنید.














لطفن فکر اعصاب و روان پدر و مادرهای بیچاره اسرای داعش هم باشید. انصاف نیست که انقدر مردم را شکنجه بدهید . به اندازه کافی عکس و ویدیو, شکنجه و شلاق و سر و گردن بریدن و اعدام  روی اینترنت هست. برای اینکه چند تا اشترک و لایک بیشتر برای پس تتان یا برگه تان بگیرید.... زن و بچه های مردم را نفروشید....

این عکس تظاهرات اخوان المسلمین در سال ٢٠١٣ است. می توانید آن خانم را در انتهای تصویر ببینید که عکس یک نماینده انتخاباتی را حمل می کند . این هم خبر عربی اش که میگه برای مسخره کردن زن ها را به نمایش گذاشتند که البته خود این خانمهای سفید پوش هم عضو اخوان المسلمین هستند...

http://www.vetogate.com/735238


۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

((پیش از درودی دوباره ای دوست))




























گم گشته ام... در سکوت
و ته نشین شده ام در درد

رنج هایم را در  گورستان خواهم کاشت,
و آرزوهایم را...

نه!,  نخواهم گریست .
و در آینه زنی زیبا را نقاشی خواهم کرد .

اما پیش از آنکه مرا در آغوش بگیری
پیش از درودی دوباره ای دوست
فاتحه ای بر من بخوان...
 من,
 سال هاست
درگذشته ام ....

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

به فکر باسن های قلنبه باشیم یا جایزه نوبل ریاضیات ...



















ارزش ها ی اسلامی فقط به پایین تنه محدود می شو ند .مذهب بیماری جذام مغزی واگیرداری است که به طور کلی تفکر, فهم و درک ارزش های انسانی را از بین می برد.

انسان را به برده ای بی مقدار در برابر خدایی بیرحم و حاکمان شکنجه گر و جنایتکار او, تبدیل می کند.

 نگاه به زنان را به یک نگاه جنسی از چشم فردی متجاوز و نه یک نگاه انسانی از دیده یک انسان ,مبدل می کند.
 مثال روشن این ادعا این است که در هیاهوی برنده شدن مریم میرزاخانی زن دانشمند ایرانی به عنوان اولین زن برنده جایزه نوبل ریاضی در جهان.... شهرداری تهران به تفکیک جنسی و آخوند شجونی به باسن قلنبه زنان و دختران می اندیشند...

۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

((زمزمه شبانگاهی))
















((زمزمه شبانگاهی))

نه دست و پا نزن...
تو در من غرق شده ای
 ته نشین شده ای
حل شده ای....

مرده ای....

من سال هاست
ترا تسخیر کرده ام....

نگاه کن که چگونه ساقه های تنومند بازوانت
 چون زورقی شکسته در توحش شلاق گیسوان من
ناامیدانه به کناره های تخت آویخته اند

آرام باش
راهی برای گریز نیست.
تو در من غرق شده ای
حل شده ای....
مرده ای....

گرچه هرگز مرا نفهمیده ای....

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه




















((فراموش نکن!))

مردها تو را عاشقانه و ساده دوست دارند
در رختخواب نیمه برهنه برهنه
یا با چشم های پف کرده و گیسوانی ژولیده
زمانی که تمام روز آرزوهایت را در آشپزخانه فراموش کردی

مرد ها تو را صادقانه دوست دارند
هرازگاه حتی بدون نگاه...

دستهایشان, آرزوهایشان را
در تو تکرار می کنند...

(شکوه بختیاری)

















وه چه حزن انگیز...
هرازگاه
همراهانی که دوست می پنداری
کهریزکی به وسعت تفکر دارند...

((نیایشی برای بمب ها ))




















((A prayer for bombs))

دعایی بخوان کودکم 
دعایی بخوان...

نه به حرمت خدایانی که سال هاست درگذشته اند
و نه بر پیامبران و امامانی که افکار پلید شان ,
هنوز از پس قرن ها...
مردمان بی پناه جهان را رها نکرده اند

دعایی بخوان برای شنیدن صدای هلیکوپترها...

تنها خدایی که امروز
در آسمان عراق دیده می شود ,
هواپیماهای آمریکایی هستند...

دعایی بخوان کودکم
دعایی بخوان...

چرا که نفرین ابر قدرت ها طالبان و داعش را
چون عذابی عظیم
بر ما رقم زدند

باشد که بمب هایشان
چون رحمتی بازگشته ,
بر سرزمین پاره پاره شده ما باشند.

دعایی بخوان کودکم
دعایی بخوان

تنها خدایی که امروز در آسمان عراق دیده می شود ,
هواپیماهای آمریکایی هستند...





(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

ارزش یک ارتش به احترام و اهمیتیست که به مردم کشورش دارد

























ارزش یک ارتش به احترام و اهمیتی است که به مردم کشورش دارد. نه به اینکه تا چه حد می تواند مزدوری وفاداربرای حکومت غاصب بر مردمانش باشد. 

۱۳۹۳ مرداد ۱۹, یکشنبه

آزادی انتخاب در ایران!...






















جاده ها, هواپیما ها
Roads, Airplanes
یا زندان ها...
Or prisons
یکی را برای کشته شدن انتخاب کن...
Choose one of them to be killed
تو آزادی!.
You have freedom in Iran!


۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

((بگذار در رختخواب تو ایمان بیاورم و کافر شوم))
























((بگذار در رختخواب تو ایمان بیاورم و کافر شوم))



مرا بیاویز ,

به هستی ات
به خستگی ات
به برهنگی ات....

مرا بیاویز ,
به رنج هایت
به زخم هایت
به دمل های چرکین عقده هایت ,
به زجر هایت ...

مرا بیاویز به هوس
به تب
به بوسه ای آتشین بر لب

مرا بیامیز به خلسه
به درد
به فراموشی
به مرگ !.

-------

ببین که گریسته ام
بی وقفه ,
و چگونه کودکانم به صلیب کشیده شده اند

و بر دست های آموزگاران
چگونه قلم ها
چو میخ های فولادین مقدس...
روییده اند.

مرا بخوان
بخوان نام مرا
بخوان نام نفرین شده سرنوشتم را
------
مرا پناه بده, مرا بیامیز مرا بفهم
که من از پنجره حزن انگیز
به جهان نگریسته ام,
و سرهای بریده و اجساد تکه تکه شده
در  خیابان های سوریه, افغانستان و عراق را دیده ام.

مرا پناه بده, من امشب به مردی محتاجم
که با نفرت لاله الا الله و الله اکبر نگوید

و به زنان ایزدی بی پناه
تجاوز نکند
و کودکان و دانش آموزان کوبانی را
به کنیزی نبرد
و گردن هیچ انسانی را
با شقاوت ندرد
و با لذت و غرور وحشیانه و جنون آمیزی...
با لبخند, به دوربین ها نگاه نکند ....
-----
مرا پیوند بزن
باور کن
مرا بفهم,
که من دخترکی را
 در لباس تولد...
بدون سر دیده ام!!!....

من از جنگ های صلیبی و از صدر اسلام
و از شروع جنگ جهانی سوم بازگشته ام...

مرا در آغوش بگیر
مرا ببوس
مرا برهان
من از جنازه های مثله شده و از صدای نفرت آور تکبیر
و از هجوم و خشم بی وقفه شمشیر...
به زیر لاشه های پتو
بازگشته ام

مرا پناه بده
مرا برهان
که کافرم به خدایان وحشی ادیان!......................................

مرا بخوان
بخوان نام مرا
بخوان نام نفرین شده سرزمینم را

که من بازگشته ام ...........,

از هجوم دارها و سنگسارها
و سرهای بریده شده, و اجساد تکه تکه شده,
در خیابان ها ....

(شکوه بختیاری)

شعری که در حال نوشتن آن هستم

((بگذار در تختخواب تو ایمان بیاورم و کافر شوم))

مرا پناه بده, من امشب به مردی محتاجم
که با نفرت لاله الا الله  و الله اکبر نگوید
و به زنان ایزدی تجاوز نکند
و کودکان و دانش آموزان کوبانی را
به کنیزی نبرد
و گردن هیچ انسانی را
با شقاوت ندرد
و با لذت و غرور وحشیانه جنون آمیزی...
با لبخند به دوربین ها نگاه نکند ...

۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

((پدرم پدرم را عاشقانه دوست دارم!!!))















پدرم, پدرم را عاشقانه دوست دارم!!!
هنوز هرزگاه خواب می بینم که او از قریه ای دور
برای روز پدر
برای دیدن ما
پس از کاری طاقت فرسا ...
بازگشته است ...

که او در جاده ها تکه تکه نشده است
و سربازان پلیس راه
با نیشخندی نفرت انگیز
چون کرم هایی گرسنه
خزیده در گوری تازه
در حال جویدن میوه هایی که خریده بود
در کنار ماشین له شده و خون آلود
نایستاده اند....

هرازگاه خواب می بینم...

و زمانی که با درد
بادردی عمیق, خنجری برهنه تا انتهای روح و جسمم
بر می خیزم

و لب به سخن می گشایم
پیش از آنکه به پایان غریب خوابم دست یازم

کسی زمزمه می کند؛ افسوس
افسوس که او را بیصدا ,
کشتند!....

------

پدرم را پدرم را, عاشقانه دوست داشتم!....


(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

((برای رامین...و چرخنده...))






















و رامین هرگز  هم میهنانش را به حقارت یک نقش
یا چندین میلیون دلار ،
نفروخت.

و پس از اعتراضات
با مردم بود و با مردم ماند
و با زندانیان سیاسی
به زندان رفت

و چون پروانه معصومی، احمد نجفی، امین حیایی
، الهام چرخنده و محمدرضا شریفی‌نیا...
دست هایش را در شلوار مقام معظم رهبری فرو نکرد...
و آرام آرام شروع به خواهش و مالش ننمود

و رامین جاودانه بود
همانگونه که قیصر، فرمان و پرویز صیاد و فردین ماندند
و شاید شبیه عین الله باقر زاده...
که اگر چه پیشنهاداتی در شهر به او شده بود،
اما هرگز، هرگز خود را
به حکومتی غاصب،
نفروخت !....


(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

انقلاب ما ایران را فتح کرد!

















ما زنان ایران انقلاب کردیم, انقلابی بس بزرگ که از درون خانه ها و بر ضد باورهای مذهبی خانوادهایمان آغاز شد.
در انقلاب ما, هرگز انسانی شکنجه یا جانش ستوده نشد. اما انقلاب ما مملو از تحقیرها , کشیده ها, شکنجه ها, تجاوزها و حتی قتل ها برای زنان مبارز بود.

 امروزه می توانیم ادعا کنیم که ما زنان اسلحه ای جز لوازم آرایش, لباس هایی هر چند اجباری اما متناسب با انداممان و منطق, شعور و آزادگی نداشتیم. و شما می توانید در هر کوی و برزن خواهران و مادران ما, مبارزان  ما را ببینید.
ما ایران را فتح کردیم در حالی که حکومت طالبان و داعش وطنی  در هر خیابان و هر چهارراه چون گرگ های زخمی درنده به ما یورش می برد.

انقلاب آزادی و زیبایی ما ایران و حتی منفورترین و متحجرترین خانواده های بنیانگذاران اسلامی را فتح کرده. ما در قلب فاشیسم اسلامی و آپارتاید جنسی متولد شدیم, پرورش یافتیم. اما حتی به پدران و مادرانمان آموختیم که حقوق اولیه زنان را از خدا و پیامبران و حکومتیان..., باز پس می گیریم. ما به اجبار لباس های سیاه پوشیدیم, اما هرگز فاشیست نشدیم....