((برای عزیزترین پدر))
پدرم نویسنده نبود و وقتی برای دوست داشتن هیچ شاعری نداشت
اما شبی که با لبخند عزیزترین کتابهایش را
برای آخر هفته ما فروخت!
من می دانستم ,
که باید باید
باید,
چیزی بنویسم!....
(شکوه بختیاری)
------------------------
((For The Dearest Father))
My father wasn't a writer and he didn't have enough time to love any poet
But the night that he was selling his dearest books with a smile
For our weekend
I knew, I should ,I should, I should
Write something about it! ....
Shokooh Bakhtiari)
۲ نظر:
اما شبی که با لبخند عزیزترین کتابهایش را
برای آخر هفته ما فروخت!
سپاس
تنها خاطرات می توانند زخم های ظریف عمیقی در روح ما ایجاد کنند که واژه ها را به رقصی غریب وا دارند.
سپاس از مهر شما
ارسال یک نظر