۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

((زندگی نکرده ام...عادت کرده ام))






















((زندگی نکرده ام...عادت کرده ام))

عبور کرده ام از مهر...
و آرزوهایم پوسیده اند
دیگر, هرگز فرصتی برای بازگشت نخواهم داشت!...
برای دوست داشتن
عشق ورزیدن و در رختخواب نجوای عاشقانه شنیدن
خو کرده ام به خشم
به نفرت
به سکوت
به درد...

به همخوابگی بدون نگاه کردن!
بدون خندیدن!
بدون بوسیدن!
بدون دوست داشتن!.

زندگی نکرده ام...
عادت کرده ام...,
و فراموش شده ام....

نه تقدیر من نبود
عشق!...
یا ماهیگیر خوبی در لجنزار زادگاهم
نبوده ام....

(شکوه بختیاری)



۱۳۹۳ آبان ۲۷, سه‌شنبه

((شعری برای خانواده خمینی ))






















A Poem for Ayatollah Khomeini's family!

((شعری برای خانواده خمینی ))

به چه افتخار می کنید؟...شما!...
بی آبروترین خاندان قرن!
به هیتلری که قرآن می خواند
و پسران نوجوان را به روی مین ها فراخواند؟

به دستار بر سری
که لچک بر سر زنان کشید
و رنگ سیاه نفرت انگیز روحش را
...!بر سرتا سر کوچه ها و خیابان های ایران پاشید

چگونه هر روز سر بر می دارید شما؟
و در گذرگاه ها چون گرگ های گرسنه سرگردانید
و شرم نمی کنید از نام پدربزرگتان
از نام جنایتکارترین امام ایران....

اعتراف کنید که چگونه ممکن است
یک پیرمرد کثیف بچه باز
که دخترکان ٩ ساله را زن می پنداشت!
و فتوای تجاوز به کودکان شیرخواره را نگاشت!

هرگز دست های پلیدش را
در بین ران های دخترکان شیرخوارتان...
فرو نبرده باشد؟

نه!... هیچکس به شرافت گفته های شما باور ندارد
خاندان شما...
پدربزرگ منحوس و روان پریش شما
ایران زیبا را به خاک و خون کشید....

چگونه هر روز, سر بر میدارد شما!
و در رسانه ها خود ارضایی می کنید
در حالی که لبخند ی تمسخر آمیز بر لب دارید!

چگونه هرگز بخشش نخواسته اید شما!
و غرامت نپرداخته اید!...

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

((دو اشتباه مرد!))
















((دو اشتباه مرد!))

مرد مرا دوست داشت، مرا بوسید، در آغوش کشید.
با من نفس کشید، خوابید!

مرد تنها دو اشتباه داشت.
نامرد بود و
پیش از بازگشتن من،
پنجره روسپی ها در اینترنت را...
هنوز نبسته بود!....

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه

((نه اسید و شکنجه نه دار و گلوله ))


((تقدیم به دختران و زنان معصومی که اسید جهل و جنایت مذهب، در آسمان دیارشان...
وزیدن گرفت!....))
























نهراسیده ام از مرگ، هرگز!... 
ببین که چگونه در هجوم گلوله ها و خنجرها ایستاده ام 
و صورتم را چو پرچمی مقدس در تحقیر ترس و شکنجه برافراشته ام! 

شلیک کن به سوی من، مرا به دار، بیاویز
اسید جهالتت را بر صورت پر از خشم من بریز!
نه مرگ پایان من نیست،
نه اسید و شکنجه، نه دار و گلوله...
پایان یک قناری نیست!.....

من نغمه هایم را برای کودکان فردا خوانده ام 
و آرزوهایم را بر پیکره تاریخ حک کرده ام 

ایمان داشته باش که ایمان دارم 
منفجر خواهند شد روزی افکارم 
در شکنجه گاه ها 
زندان ها و میادین اعدام....
آنزمان که سرود پیروزی 
ترانه ایست از اشعارم.

نه!...، هرگز از مرگ نهراسیده ام 
ببین که چگونه در هجوم گلوله ها و خنجرها ایستاده ام 
و صورتم را چو پرچمی مقدس در تحقیر ترس و شکنجه برافراشته ام !

ایمان داشته باش که ایمان دارم
منفجر خواهند شد روزی... 
افکارم...

(شکوه بختیاری)


عکس از / https://www.facebook.com/StealthyFreedom/ picture from