۱۳۹۲ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

((دخترک کبریت فروش ایران!))













نه، دخترک کبریت فروش در قصه ها ی غربی کودکان نبود.
دخترک کبریت فروش و برادرش در عکس هایی بودند که امروز صبح از ایران دیدم.
نمی دانم آیا تا شب دخترک و برادرش زنده خواهند ماند؟!, کاش ایران بودم کاش می توانستم کاری برایشان انجام دهم.
کاش می توانستم به ایران باز گردم و پیش از بازداشت شدن و به سلول زندان و شکنجه گاه برده شدن, در آغوششان بگیرم و با تمام وجودم پناهشان دهم. کودکان کار کودکان سرزمین من, کودکان من هستند.
به جای ما تبعیدیان محروم از وطن و به حرمت انسانی همه مادران و پدران اعدام شده، زندانی شده و محروم و فقیر...پناهشان دهید. به هر دین و خدایی که میپرستید این کودکان خسته را پناه دهید.

آیا صدای ضجه مرا کسی در ایران می شنود؟ آیا صدای ناله های مرا از فرسنگ ها و هق هق گریه هایم را کسی در ایران می شنود؟. من مادرم، دلشکسته غمگین, کودکلان وطنم را پناه دهید.

۱ نظر:

parirokhپریرخ گفت...

صدای هقهقه دختران کبریت فروش و گلفروش و فالفروش و تن فروش وطنم آنچنان بلند است و دلخراش که انتظار بیهوده ای ست که بتوانم صدای شما را از فرسنگ ها راه دور بشنوم هر آن گاه که خودم نیز پیوسته و بالمآل به همراه آنها میگریم