۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

((در خاکسپاری یک دوست!))

















((در خاکسپاری یک دوست!))

به خاک می سپارم 
دوستانی را،
که در هجوم طوفان ها گریخته اند 
و به خدایان قدرت و خرافه پناه برده اند

و به خاک می سپارم 
دشمنانی را 
که به عقده هایشان چنگ انداخته اند....

من سرشار از نسیم خنک آزادی ام 
ریشه هایم در ایران بارور شده اند 
و کودکانم در بهشت روییده اند 

از آینده نمی هراسم 
بر آینده می تازم....

سرودی بخوان با من هموطن، شعری، فاتحه ای، یادبودی 
بر تمامی دوستانی که در ذهنمان 
کپک زده اند....

به خاک بسپار گذشته را 
که آینده همواره آغوشش را 
بر رویاهایمان ...،
گشوده است!....

سرودی بخوان با من هموطن، شعری، فاتحه ای، یادبودی...


(شکوه بختیاری)


((فراموش شده!))



















((فراموش شده!))

نمی شناسم این آدم ها را...
این خیابان ها را...

زبانشان را فصیح صحبت نمی کنم
لهجه دخترک غمگین لری را دارم
که در جنوب فرانسه گم شده است...

خسته ام از هجرت
از فقر
و از هجوم رگبار سهمگین درد

خاطرات خوشم فراموش شده اند و عزیزانی که دوستشان دارم
 در سرزمین مادری ام یا در زندان اند
و یا به گور سپرده شده اند!....

مرگ را...
مرگ را عاشقانه دوست میدارم!.

چه سرنوشت شوم و غم انگیزی!
من به عشق کودکانمان زند گی میکنم
و تو!...

 به عشق من!...

(شکوه بختیاری)