۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

((فراموش شده!))



















((فراموش شده!))

نمی شناسم این آدم ها را...
این خیابان ها را...

زبانشان را فصیح صحبت نمی کنم
لهجه دخترک غمگین لری را دارم
که در جنوب فرانسه گم شده است...

خسته ام از هجرت
از فقر
و از هجوم رگبار سهمگین درد

خاطرات خوشم فراموش شده اند و عزیزانی که دوستشان دارم
 در سرزمین مادری ام یا در زندان اند
و یا به گور سپرده شده اند!....

مرگ را...
مرگ را عاشقانه دوست میدارم!.

چه سرنوشت شوم و غم انگیزی!
من به عشق کودکانمان زند گی میکنم
و تو!...

 به عشق من!...

(شکوه بختیاری)

هیچ نظری موجود نیست: