۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

یک برش کوتاه از شعر"سموم خاطرات" / کتاب "اعترافات یک پیامبر زن!"






















یک برش کوتاه از شعر"سموم خاطرات" / کتاب "اعترافات یک پیامبر زن!"

مرا بخوان به نام مریم مقدس
در گوشی تلفنی که فریاد می زنی با نفرت ....

مرا بخوان به نام تمامی کودکان تطهیر شونده
قدیسین تقدیس شونده
اساطیر ستایش شونده

مرا بخوان به نام مقدس مادرت...
و مادرم انگشت های ظریف مرا با دقت,
در زیر ساتور کهنه اش خرد می کند

از انگشت تا بازو
حیوان کوچک مزاحم
سم مهلک خوشبختی...,
من!.
....

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۴ اردیبهشت ۷, دوشنبه

Dear Sabeen Mahmud ((The Famous Knight))



















For Dear Sabeen Mahmud

((The Famous Knight))

At first I cried, I got really sad
Then I thought to myself
How would you prefer your death?!....

Do you want to get, sick rolling in bed, beg your misery to end it with death
Or do you choose to fight, to be a famous knight to give your life...
For human rights!.

(Shokooh Bakhtiari)

پاره ای از اشعار کتاب "اعترافات یک پیامبر زن" که در حال جمع آوری, ترجمه و انتشارش هستم.




















...

مردار
 مردار
 مردار
 مردارخواری که صورت مرا می خورد
و لبانم را

و ناخنهایش با درد
بیرون می کشید
یک یک مهره هایم را!....

چطور اعتماد کردم؟!
هرگز خاندانم
مرا نبوسیده اند...
....

((شکوه بختیاری))


۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

بخشی از شعر ((اعترافات یک پیامبر زن! ))


















  بخشی از شعر

((اعترافات یک پیامبر زن! ))

....

آه... چگونه می شود اعتراف کرد؟ 
چگونه می توان اعتماد کرد؟

زمانی که امام مقوایی دهه فجر ،
در آسمان به پرواز در آمده است!

و آخرین نجات دهنده با ترس،
به چاه پناه برده است!....

من کتاب های مقدس مذهبی را از طاقچه بر می دارم
و از اوراق شان برای رهگذران،
ملاهای کاغذی ابلهانه می سازم!....


(شکوه بختیاری)






۱۳۹۴ فروردین ۲۹, شنبه

((برای عزیز برادری که شاعر بود!))


























عکس دزدیدن مراسم خاکسپاری و حمل تابوت جان باخته راه آزادی, شهید صانع ژاله بوسیله جنایتکاران بسیج و سپاه و لباس شخصی ها ی حکومتی...





((برای عزیز برادری که شاعر بود!))

آه... چگونه می توان اعتماد کرد؟
به این قوم؟! به این قبیله ؟!
به این هجوم خائن دست های در آغوش گیرنده!....

آه... ----,
چگونه می توان در آغوش آرمش غلتید
چگونه می توان سکوت کرد
و تنها عکس و خاطرات تو را بوسید!....

چگونه می توان اعتماد کرد
چگونه می توان فراموش کرد
حتا پس از مرگ!...
----!
وقتی صدای خنده کفتارها
در هیاهوی مراسم تدفین
به ناله ای سوزناک مبدل شده
و هنوز جنازه بادکرده ی شاعری که زیر شکنجه
با وساطت دوستانمان مرده!
بر روی رودخانه ی  در جریان
از حرکت نایستاده!
به من بگو
----
چگونه می توان اعتماد کرد؟
به این قوم؟! به این قبیله ؟!
به این هجوم خائن دست های در آغوش گیرنده!...

(شکوه بختیاری)

((در مراسم اعدام یک زن))/ ((In the execution ceremony of a woman))



((در مراسم اعدام یک زن))

((In the execution ceremony of a woman))

محاکمه شدم, همه چیز تمام شد! 
و مادرم حتا برای مراسم خاکسپاری حاضر نبود!.

I went on trial, every thing is done
And my mother didn't even attend for my funeral!

رگ های دستم را سربریدند و بخیه زدند
سکوت کردم...هیچ راه گریزی به کوچه های خوشبخت کودکی ام نبود
و پسرانی که مرا در آغوش می کشیدند و دوچرخه سواری به من می آموختند...
سال ها بود از ایران گریخته بودند!.

They cut off my heads vessels in my hands and stitch them
I was silent ... there was no escaping to the happy alleys of my childhood
And the boys that hugged me and taught me bike riding ...
Years ago fled from Iran!
تنها کفن سپیدی را که نیمه برهنه بود بر شانه هایم آویختند!...
و اعدامم کردند...

محکوم شدم, مردم....
و از آن پس
هرگز مردی را عاشقانه در آغوش نکشیده ام!....

(شکوه بختیاری)

They hung a white shroud that was half-naked on my shoulders!.
And they executed me ...
I was sentenced, I was dead ....
And after that
I never hugged any man with love! ...

(Shokooh Bakhtiari)
--------------------------------------

Iran Nomad's Life

Villagers spray the groom, Mohammed Zamanpour, 25, and his bride Manijeh, 16, with foam confetti at a Bakhtiari nomad wedding in the mountain village of Abid near the town of Masjid-e-Soleiman in southwestern Iran, Thursday, Nov. 29, 2007. Migration has been a way of life for nomads such as the Bakhtiari in Iran for thousands of years but the phenomenon is slowly disappearing as government encroaches and the attractions of urban life draw some away from the nomadic lifestyle. (AP Photo/Ben Curtis)

http://blog.apimages.com/2015/02/13/close-up-photographer-ben-curtis/#jp-carousel-17327

۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

((نارنجک های کاغذی))
















تقدیم به خاطره همه روزنامه نگاران, کاریکاتوریستان و فیلمسازانی در راه آزادی بیان جان باخته اند:

((نارنجک های کاغذی))

زمانی که شعرها به نارنجک تبدیل شوند
و کاریکاتورها به خنجر...,
هیچکس...
از مسلسل های دکه روزنامه فروشی
هراسی نخواهد داشت...
و مردم برای شلیک گلوله ای
سطری خواهند نگاشت!

(شکوه بختیاری)

آیا کمی مشکوک نیست که محمدرضا عباسی چند ماه بعد از افشاگریش فوت کرد؟














آیا کمی مشکوک نیست که محمدرضا عباسی چند ماه بعد از افشاگریش فوت کرد؟

فیلم افشاگری دكتر محمدرضا عباسی درباره فقر در جزیرة مینو و استان خوزستان در برنامه "صندلی داغ" هرگز اجازه پخش دریافت نکرد و تنها بخش کوتاهی از این گفتگو در شبکه های اجتماعی پخش شد. وی که جانباز جنگی بود, پس از این مصاحبه در سال ۹۱ فوت کرد و دلیل مرگ وی دلیل سکته قلبی ذکر شد.



۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

((رزم آرای و سخنی بر این نکوهش بگو!))



















((رزم آرای و سخنی  بر این نکوهش بگو!))

آه گریزانم از شما
که رویای بهشت تان، پر از زنان برده، باکره ی هرزه است
و پسران جوانی که غلمان بر آنان نام نهاده اید و برای همخوابگی شان
نماز شب خوانده اید!...
آه...هیچ حد و مرزی را برای شرافت و انسانیت
حتا در بهشت!...
باقی نگذاشته اید!...
(شکوه بختیاری)