۱۳۹۴ فروردین ۱۰, دوشنبه

((اعترافات یک زن سالخورده))















قسمت کوتاهی از شعر

((اعترافات یک زن سالخورده))

آه ایستادم!
تنها
در آستانه چهل سالگی
آرزوهایم در قریه هایی  دور پوسیده اند
و حقایق...،
اعتقاداتم به خدایان سنگسار و شکنجه و شلاق را،
سر بریده اند....

آه...
چگونه می توان اعتراف کرد؟...
چگونه می توان نوشت؟...
چگونه می توان فراموش کرد؟...

وقاحتی که کلینکس های خونین را از دستانم می ربود
و رهایم میکرد
در انتهای تیره درکی که در ابتدای بی وزن جهان،
 شناور بود!.

آه...چگونه می توان اعتراف کرد؟...
چگونه می توان سکوت کرد؟..

بر حرکت سخیف و درد آلود خنجری کهنه
زمانی که یک یک مهرهای ستون فقرات عشقت را می کاود
و از فراسوی جنازه های مست و پوشالی
تو را چو گوشتی لذیذ و  ذبح شده
در کشتارگاه
عریان، مرده، آماده برای لمس کردن و جویدن
ورانداز می کند...  

(شکوه بختیاری)

هیچ نظری موجود نیست: