۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

کتاب خاطرات یک بی حجاب



 















در حال نوشتن  فیلمنامه و کتابی به طور همزمان در مورد خاطرات زندگیم می نویسم.

از روزی که نوشتن شروع کردم، خواب هایم به کابوسی شکنجه وار تبدیل شده. هر روز صبح حتی قدرت فیزیکی کافی برای

بلند شدن و زندگی عادی را ندارم!. فکر می کنم چطور با اینهمه فشار و شکنجه و ستم ما مردم زندگی کردیم که حتی یادآوریش

الان برای من نفس گیر است!. فکر می کنم چطور هموطنانم بویژه زنان هر روز این زندگی را در ایران تحمل می کنند؟!

و چطور من چنین جسارتی می توانم داشته باشم که این حوادث بنویسم!.. به خودم میگم از حقیقت تلخ زندگییت نهراس و بنویس،

 باورکن که همه ما درد مشترکیم و این درد مشترک را باید به فریاد کرد!. یک نفر باید شهامتش را داشته باشه که قربانی بشه.

بالاخره یک نفر باید شهامتش را داشته باشه که قربانی بشود، تو جسارت و شهامتش را داشته باش!.



هیچ نظری موجود نیست: