۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

شعری به یاد "ستار بهشتی"؛ ((به هراس خامنه ای...))
























 شعری به یاد "ستار بهشتی" و خاطره جاودانه آزادی خواهی او!



((به هراس آغای خامنه ای))

آه، خامنه ای...
به هراس از زمانی که قلم ها به مسلسل ها تبدیل شوند
به هراس از زمانی که محافظان پشت اتاق خواب تو 

فرار کرده
یا مرده باشند
آه، آغای خامنه ای
تمام شب، تمام شب 
کلاشینکف به خواب می دیدم
و اینکه پشت در اتاق خواب تو ایستاده ام
و بوی مرگ و آتش در فضا پراکنده بود ...
به هراس از ما که از مرگ هراسی نداریم
و گرچه خشونت نمی طلبیم
اما تابان نجابتمان را قتل دوستانمان نشاید!

به هراس از زمانی که محاصره زندان ها بشکنیم
و روسری های حجاب های اجباری از سر برگیریم
و به التیام زخم همرزمانمان گره زنیم!

به هراس خامنه ای به هراس 
و هیتلر و موسیلینی را بیاد بیاور
و به مرگ هولناک صدام و قذافی بیندیش که
تمام شب تمام شب 
تفنگ های زنگ زده ایل بختیاری ام را ترمیم می کردم 
و تنها به یک خیابان می اندیشیدم...
و در شگفت بودم که چگونه نمی دانستند
ملای مریض نحیفی که در شب های روضه
شرافت و حقیقت را به ۵ قران می فروخت،
می تواند چنین قاتل وقیحی باشد!

آه، تمام شب تمام شب در کف بازداشگاه کهریزک
در آغوش ستار خفته بودم و بر زخم هایش می گریستم
و صدایی در من فریاد میزد به ایران بازگرد به ایران بازگرد
و ستار باش، که تو از مرگ هراسان نیستی!...

و سپیده دم  کودکانم را در آغوش کشیده بوسیدم
و در اولین پاسگاه ارتش ثبت نام کردم!

آه، آغای خامنه ای به هراس که تمام شب تمام شب 

تفنگ های زنگ زده ایل بختیاری ام را ترمیم می کردم.... 


(شاعر: شکوه بختیاری)    



ساعت ۳:۳۰ بعد ازظهر

11/08/212




هیچ نظری موجود نیست: