هیچوقت فراموش نمی کنم شبی را که پس از دیدن بخشی از فیلم های جشنواره در ایران از سینما با دوستانم بیرون آمدم. و وقتی پدرم که نتوانست به دلیل ترافیک, سر وقت برای بردن ما جلوی سینما حاضر باشد.
چند نفر از لباس شخصی ها که باتون در دست داشت و مرز نامنظم و تهوع آور ریش هایشان تا حدقه هیز چشم هایشان روییده بود. و یقه های آخوندی سفید و تنگ کثیفشان, گردن های کلفت از مفت خوری و بی عاریشان را چون طناب داری تنگ می فشرد.
به طرف ما آمدند و در حالی که با باتون ها را برای ترساندن ما و به نشانه تهدید به کف دست کبره بسته خود می کوبیدند.
و سراپای بدن مرا و دوستانم را با لذت کثیف جنسی نگاه می کردند. با خنده به یکدیگر گفتند:((امشب کدام یک را ببریم؟...)).
آنها نیم نگاهی به ما انداختند و به طرف من هجوم آوردند. من در حالی که دوستانم را به طرف خیابان شلوغ هل دادم. با لحنی محکم و وحشتزده گفتم:(( بروین...)).
در همین لحظه یکی از تحوع آور ترین آنها که بوی عرق بلوز آخوندی اش با چرک بدن ش آمیخته بود به من نزدیک تر شد..همه ما خودمان را به خیابان شلوغ و پر از ترافیک انداختیم و سوار اولین ماشینی که در جلویمان ترمز کرد شدیم. برایمان تنها این مساله مهم بود که دست کثیف این لباس شخصی و همدستانش بدنمان را لمس نکند. و مورد هجوم این موجودات وحشی بدوی قرار نگیریم. حتی به افرادی که سوار ماشین ها آنها شدیم اعتمادی نداشتیم ولی آنچه مسلم بود.ما مرگ را به همخوابه شدن با لباس شخصی ها ترجیح می دادیم....
پس از آن شب ما هیچگاه با همدیگر به جشنواره نرفتیم. هیچگاه درباره ان شب سخنی بر زبان نراندیم و هرگز به پدر و مادر خود چیزی از این اتفاق نگفتیم. چون زن در ایران همواره گناهکار محسوب می شود. و چناچه کسی از این اتفاق باخبر می شد. ما را متهم به مقصر بودن در این اقدام به جنایت می کرد!. با تحلیل ابلهانه مذهبی که چرا شما آرایش کردید یا زیبا هستید یا پیش از تاریک شدن هوا به خانه نیامدید یا چرا اصلا به جشنواره رفتید و...
سال ها بعد پس از از دواج و بچه در شدن زمانی که جرات کردم و داستان این شب پر از ترس و حاد ثه را برای اطرافیانم بازگو کردم. هیچکس نگفت که باید این افراد را دستگیر کرد و یا اینکه به مراجع قانونی شکایت کرد بلکه همه همکلام شدند که؛((افراد بسیار مذهبی و لباس شخصی های حکومتی افرادی متجاوز و بسیار خطرناک هستند و نفرین بر این نظام و حکومت باد و...))
هیچکس مرا و دوستانم را سرزنش نکرد. و من در حالی که ناباورانه به صحبت های اطرافیانم گوش می کردم می اندیشیدم, بالاخره انقلاب فرهنگی رخ داد و مردم به عمق جنایت های برخواسته از ریشه های تندروی مذاهب پی بردند. و در فردایی نه چندان دور, هیچکس زنان و دختران را به دلیل جنسیت و آراستگی محکوم نخواهد کرد. بلکه زنانگی, زیبایی, آراستگی و دفاع از حقوق زنان, احترام و ارزش در خور خود را به آرامی از لابه لای فرهنگ کهنه قرون وسطایی مذهبی, باز میابد!.
با اینحال حتی تا امروز هر زمان که خبر ناگواری از تجاوز و شکنجه زنان در روزنامه ها, اینترنت و یا تلویزیون می بینم.
بوی تحو ع آور ان لباس شخصی و نگاه دریده اش چون خاطره ای منحوس و متعفن در برابرم زنده می شود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر