۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

((در خاکسپاری یک دوست!))

















((در خاکسپاری یک دوست!))

به خاک می سپارم 
دوستانی را،
که در هجوم طوفان ها گریخته اند 
و به خدایان قدرت و خرافه پناه برده اند

و به خاک می سپارم 
دشمنانی را 
که به عقده هایشان چنگ انداخته اند....

من سرشار از نسیم خنک آزادی ام 
ریشه هایم در ایران بارور شده اند 
و کودکانم در بهشت روییده اند 

از آینده نمی هراسم 
بر آینده می تازم....

سرودی بخوان با من هموطن، شعری، فاتحه ای، یادبودی 
بر تمامی دوستانی که در ذهنمان 
کپک زده اند....

به خاک بسپار گذشته را 
که آینده همواره آغوشش را 
بر رویاهایمان ...،
گشوده است!....

سرودی بخوان با من هموطن، شعری، فاتحه ای، یادبودی...


(شکوه بختیاری)


((فراموش شده!))



















((فراموش شده!))

نمی شناسم این آدم ها را...
این خیابان ها را...

زبانشان را فصیح صحبت نمی کنم
لهجه دخترک غمگین لری را دارم
که در جنوب فرانسه گم شده است...

خسته ام از هجرت
از فقر
و از هجوم رگبار سهمگین درد

خاطرات خوشم فراموش شده اند و عزیزانی که دوستشان دارم
 در سرزمین مادری ام یا در زندان اند
و یا به گور سپرده شده اند!....

مرگ را...
مرگ را عاشقانه دوست میدارم!.

چه سرنوشت شوم و غم انگیزی!
من به عشق کودکانمان زند گی میکنم
و تو!...

 به عشق من!...

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

((زندگی نکرده ام...عادت کرده ام))






















((زندگی نکرده ام...عادت کرده ام))

عبور کرده ام از مهر...
و آرزوهایم پوسیده اند
دیگر, هرگز فرصتی برای بازگشت نخواهم داشت!...
برای دوست داشتن
عشق ورزیدن و در رختخواب نجوای عاشقانه شنیدن
خو کرده ام به خشم
به نفرت
به سکوت
به درد...

به همخوابگی بدون نگاه کردن!
بدون خندیدن!
بدون بوسیدن!
بدون دوست داشتن!.

زندگی نکرده ام...
عادت کرده ام...,
و فراموش شده ام....

نه تقدیر من نبود
عشق!...
یا ماهیگیر خوبی در لجنزار زادگاهم
نبوده ام....

(شکوه بختیاری)



۱۳۹۳ آبان ۲۷, سه‌شنبه

((شعری برای خانواده خمینی ))






















A Poem for Ayatollah Khomeini's family!

((شعری برای خانواده خمینی ))

به چه افتخار می کنید؟...شما!...
بی آبروترین خاندان قرن!
به هیتلری که قرآن می خواند
و پسران نوجوان را به روی مین ها فراخواند؟

به دستار بر سری
که لچک بر سر زنان کشید
و رنگ سیاه نفرت انگیز روحش را
...!بر سرتا سر کوچه ها و خیابان های ایران پاشید

چگونه هر روز سر بر می دارید شما؟
و در گذرگاه ها چون گرگ های گرسنه سرگردانید
و شرم نمی کنید از نام پدربزرگتان
از نام جنایتکارترین امام ایران....

اعتراف کنید که چگونه ممکن است
یک پیرمرد کثیف بچه باز
که دخترکان ٩ ساله را زن می پنداشت!
و فتوای تجاوز به کودکان شیرخواره را نگاشت!

هرگز دست های پلیدش را
در بین ران های دخترکان شیرخوارتان...
فرو نبرده باشد؟

نه!... هیچکس به شرافت گفته های شما باور ندارد
خاندان شما...
پدربزرگ منحوس و روان پریش شما
ایران زیبا را به خاک و خون کشید....

چگونه هر روز, سر بر میدارد شما!
و در رسانه ها خود ارضایی می کنید
در حالی که لبخند ی تمسخر آمیز بر لب دارید!

چگونه هرگز بخشش نخواسته اید شما!
و غرامت نپرداخته اید!...

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

((دو اشتباه مرد!))
















((دو اشتباه مرد!))

مرد مرا دوست داشت، مرا بوسید، در آغوش کشید.
با من نفس کشید، خوابید!

مرد تنها دو اشتباه داشت.
نامرد بود و
پیش از بازگشتن من،
پنجره روسپی ها در اینترنت را...
هنوز نبسته بود!....

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه

((نه اسید و شکنجه نه دار و گلوله ))


((تقدیم به دختران و زنان معصومی که اسید جهل و جنایت مذهب، در آسمان دیارشان...
وزیدن گرفت!....))
























نهراسیده ام از مرگ، هرگز!... 
ببین که چگونه در هجوم گلوله ها و خنجرها ایستاده ام 
و صورتم را چو پرچمی مقدس در تحقیر ترس و شکنجه برافراشته ام! 

شلیک کن به سوی من، مرا به دار، بیاویز
اسید جهالتت را بر صورت پر از خشم من بریز!
نه مرگ پایان من نیست،
نه اسید و شکنجه، نه دار و گلوله...
پایان یک قناری نیست!.....

من نغمه هایم را برای کودکان فردا خوانده ام 
و آرزوهایم را بر پیکره تاریخ حک کرده ام 

ایمان داشته باش که ایمان دارم 
منفجر خواهند شد روزی افکارم 
در شکنجه گاه ها 
زندان ها و میادین اعدام....
آنزمان که سرود پیروزی 
ترانه ایست از اشعارم.

نه!...، هرگز از مرگ نهراسیده ام 
ببین که چگونه در هجوم گلوله ها و خنجرها ایستاده ام 
و صورتم را چو پرچمی مقدس در تحقیر ترس و شکنجه برافراشته ام !

ایمان داشته باش که ایمان دارم
منفجر خواهند شد روزی... 
افکارم...

(شکوه بختیاری)


عکس از / https://www.facebook.com/StealthyFreedom/ picture from

۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

اسیدپاشان لطفن اسید را روی آلت تناسلی خودشان بریزند و مردم ایران را راحت کنند....














سربازان گمنام اسید پاش امام زمان و خامنه ای عضو  بسیج و سپاه و گروه انصار الله اصفهان, لطفن اسید ها را روی مغز پوک پر از فتواهای مملو از جهل و جنایت و آلت تناسلی پر از عقدهای جنسی و معتقد به مذهبتان بریزید  و جان و ناموس مردم ایران را آزاد بگذارید.

این دنیا را به ما واگذار کنید و به بهشت جاوید و حوریان ٧٠ متری خود در بهشت بپیوندید. ما از ذهن متعفن و پر از شرارت شما از دین و آیین شما متنفریم.  شما منفورترین  شیاطین همه قرون به پیامبران و امامانتان بپیوندید و جهان را از جنایات و توحشتان پاک کنید.


۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه

((ترانه ای برای فردا ))




























((ترانه ای برای فردا ))

 آغوش گشوده ام بر رنج هایت
و همخوابه ام با دردهایت

دستت را، نبضت را، ایمانت را به من بده هموطن

تکرار کن این سرود پر غرور
این شباهنگ پیر پر سرور را...

: "من در زندگی شکست خورده ام,
اما هرگز تسلیم نشده ام...."

فریاد کن هموطن:
من گرچه تهی دست بوده ام
و در نگاه بی وطنان تحقیر شده ام
اما هرگز!، تسلیم نشده ام....

بگذار بشکنیم سکوت سنگین کوچه ها را با طنین سترگ نعره ها
فریاد بزن با من:

اگرچه در خیابان ها توهین شنیده ام
و در تظاهرات ها کتک خورده ام
و در شکنجه گاه ها شکنجه شده ام
اما هرگز...،
تسلیم نشده ام!...

دستت را به من بده, قلبت را
و بازوانت را چون حلقه های مستحکم زنجیر
در آغوش گرم بازوانم بگیر....

بگذار فراگیریم پر غرور پر خروش
چون خونی تپنده
در شریان های مرده

طغیان کن، نهراس هم میهن، بیندیش؛...

من شاید روزی بر طناب داری بوسه زده ام
یا شاید فریاد برآورده ام آزادی و با گلوله ای کشته شده ام
اما هرگز،هرگز، تسلیم نشده ام!...

با من فریاد کن عصیان کن بخوان؛
ما به کودکان فردا می اندیشیم و به گیسوان آزاد زنان
در آغوش باد و آسمان

و بوسه های پر مهر خورشید و فریاد شاد هم وطنان
در فردای آزادی ایران و رقص های پر شور ایل و تبارمان
بر مزارمان!...

فریاد کن هموطن با من در آخرین لحظه
در انتهای پرشکوه مرگ و درگذشتمان

بخوان: من گرچه در زندگی شکست خورده ام
اما هرگز، هرگز، هرگز...،
تسلیم نشده ام!...

(شکوه بختیاری)


۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

((من از عریان کردن حقیقت, هراسان نیستم!))
















((من از عریان کردن حقیقت, هراسان نیستم!))

در خاورمیانه بسیاری از دختران و زنان, 
بدون عشق بدون محبت, بدون میل... 
با مردان پیر متمکن ازدواج می کنند!.

مردان با ریشخندی نفرت انگیز می اندیشند؛
" اینان به دلیل منفعت و ثروت,
عشق و آرزوهایشان را فروخته اند!"

و پسران عاشق هموطنمان,
ما را روسپی جاه و مقام می خوانند!

و ما بر سر سفره عقد
مسخ شده, مثله شده , مرده, ... اما با لبخند
به کودکانی می اندیشیم...
که هرگز ,
گرسنه نخواهند ماند...

مرا دریاب هموطن,
من از عریان کردن چهره کریه حقیقت...,
هراسان نیستم!.

((شکوه بختیاری))

۱۳۹۳ مهر ۵, شنبه

اشتباه نکن قاضی صلواتی حضرت یونس حتمن پدر ژپتو بوده...



















نامه کوتاه شکوه بختیاری به قاضی جنایتکار صلواتی

اشتباه نکن قاضی صلواتی حضرت یونس پدر ژپتو بوده

از اسم شما مشخص است که با یک صلوات به هر خفت و جنایتی تن میدهید. شما هیولا شکل شیطان صفت که افراد را به خاطر عقاید و یا اعمال حقوق بشریشان به قتل می رسانید. شما که هفت پشت تتان به شکنجه گران و آدمکشان حکومت اسلامی بر می گردد... 

حکمی نیز برای من صادر کنید که گردن من از تیغ جهل شما هراسان نیست. آزادی مجانی به دست نمی آید و من نیز چون همیهنانم آزادی را برای مردم زادگاهم طلب می کنم. من نیز چون شاپور بختیار و فریدون فرخزاد و...از جان دادن در راه آزادی هموطنانم هراسان نیستم.

شما بی خردان قاتل, فردی را به جرم سخن گفتن در مورد یونس پیامبر کشتید؟!!!. شما جنایتکاران همه تاریخ!...شما شرم و ننگ نام ایران و ایرانی!....

پس اگر تفکر و طنز و آزادی خواهی, مغز پوچ و تهی شما را چنین می آزارد!. بگذار بی محابا بنگارم که حضرت یونس همان (پدر ژپتو) بود که جبرئیل (پینوکیو) او را از شکم نهنگ رهایی بخشید. خدای شما هم احتمالن کمپانی کارتون سازی والت دیزنی در امریکا بوده است که این داستان غیر واقعی را نگاشته و ساخته و پرداخته است..

ما نسل جدید از به چالش کشیدن و مضحکه کردن اعتقادات مسخره شما هراسان نیستیم. شما با اعتقادات بدوی و غیر عقلی خود زندگی را بر ما حرام کردید, دنیای زیبایمان را به جهنم تبدیل کردید. پس ما تقدس, مقدستان پوچ و مسخره شما را باطل و حرام و غیر انسانی می دانیم.

تکرار می کنم حضرت یونس پدر ژپتو بود و تو جز یک هیولای شیطان صفت در لباس انسان چیزی نیستی.
ننگ و نفرین بر تو و حکومت مذهبی تو باد....

شکوه بختیاری

۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

دلتنگم از این جهل از این گمراهی..


















من در کشوری متولد شدم که بیشتر مردمانش دعا, زیارت و نذر آرزوهایشان را به سرنوشت شوم مردی گره می زنند....
که برخلاف قرار داد مالی برادرش با خلیفه وقت به فکر خلافت افتاد. خانواده اش را در صحرا سرگردان کرد, شکست خورد و حتی نتوانست  از اسارت آنان و بریده شدن سر خودش و همراهانش... جلوگیری کند....

یا برای من باورکردنی نیست که بیشترین درصد هممیهنان من,  از مردی مدد می طلبند...که حتا نتوانست یک مشک آب را سالم به مقصد برساند!...

و هموطنان من همواره در هر نشست و برخواست یا علی می گویند..., مردی که تاریخ فجیع کشتارش, تنها  در یک روز به گفته خمینی؛ ٧٠٠ سر بریده بوده است!!!!...

دلتنگم از این جهل از این گمراهی...دلتنگم....



۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

((باور کن که خیلی از مردهای ایرانی گرگ هستند!))























سی و نه سالشه ، پدرش در دهه شصت اعدام شده خودش میگه جرمش فقط نگه داشتن یک امانت بوده (دستگاه فتوکپی که برای دوستش که ظاهرا عضو یکی از این سازمانهای سیاسی مخالف بوده) ، مادرش چند سال بعد ازدواج میکنه و او مجبور می شه تا نوزده سالگی با عموش زندگی کنه دانشگاه قبول میشه و از لاهیجان میاد تهران کارگردانی سینما ، بعد لیسانس با یک جانباز ازدواج میکنه همسرش پنج سال بعد بخاطر شیمیایی بودن شهید میشه و ثمره این ازدواج دو بچه است همان سالها استخدام ... شده تا اینکه تو همون شلوغی های جنبش سبز بهش میگن بشینه و یک مستند بسازه در مورد اینکه روز قدس چند بسیجی بدست سبزها کشته شدند قبول میکنه چند روزی باخودش کلنجار میره و بعد میره میگه من نمیتونم اینو بسازم پرونده اش میره حراست و میگن اصلا چطور شده بچه یک ضد انقلاب معدوم وارد سازمان شده ؟ اون میگه بابام رو چکار دارید من همسر یک شهیدم ؟ به نتیجه نمیرسه و با یازده سال سابقه کار اخراج میشه ازش تعهد میگیرن که اگه بره دنبال شکایت و... بخاطر فعالیتهای زیرزمینی اش مورد پیگرد قرار میگیره ! اخراج که میشه یک هفته بعد همون برادر حراستی میاد در خونه اش و ازش خواستگاری میکنه و قول میده جوابش اگه مثبت باشه و حاضر بشه مخفیانه باهاش ازدواج کنه اونم کاری کنه برگرده سر کار ، درست یا غلط به اجبار یا از سر ناچاری می پذیره برادر حراستی به وعده اش عمل میکنه و اون دوباره برمیگرده سر کار دو سال بعد از ایشون حامله میشه و برادر حراستی میگه هرطوری شده باید بچه را سقط کنی من زن بچه دارم خانواده دارم باعث آبروریزی من میخوای میشی ؟ زن مقاومت میکنه و یکروز که به خانه میاد می بینه نه از صیغه نامه خبری هست و نه از هیچ عکس و ردی که ثابت کنه برادر حراستی با اون بوده برادر حراستی ترتیب همه چیز رو داده و دو بچه او را هم برده گروگان تا اون قبول کنه که بچه را سقط کنه تصمیم خودش را میگیره و به یکی از همکارانش اطلاع میده و نهایتا با دخالت چند تا از بالادستی های محل کارش دو شب بعد بچه هایش را تحویلش میدن و برادر حراستی را میاورند و صیغه نامه را باطل میکنند برادر حراستی به یکی از شهرستانها منتقل می شود و آن خانم هم بازخرید می شود به توصیه یکی از دوستانش با یکی از روزنامه نگاران ایرانی خارج از کشور تماس میگیرد و او به وی اطمینان می دهد که بیاید ترکیه و همه چیز حل می شود و یکماهه او را به لندن می آورند و در یکی از تلویزیونها هم استخدامش می کنند به ترکیه می آید و این سرآغاز مصیبت است برای او !
در هفت ماهگی زایمان زود رس داشته و کودک نوزادش به علت عدم رسیدگی پزشکی در بیمارستانی در استانبول فوت می کند دو هفته در بیمارستان می ماند دو فرزندش هم آواره و بی سرپرست همان روزها مادرش می آید و بچه ها را به ایران می فرستد و خودش هم بعد از ترخیص از بیمارستان وقتی که دیگر آن روزنامه نگار که قول داده بود تا او را یکماهه به لندن ببرد جواب تلفن او را هم نمی دهد به ایران برمی گردد ، در همان فرودگاه امام خمینی بازداشت می شود سه ماه در اوین بازداشت می ماند و دست آخر با وثیقه آزاد می شود . حالا او مانده و غم بچه اش و سابقه سیاسی و حکم زندانی که هر لحظه شاید صادر شود ، بیکار و مضطرب آواره و نا امید !
چه کسی مقصر است ؟
*خیلی مقاومت کردم تا این چند خط را ننویسم شاید برای آن زن بد شود ولی بیش از همه حتی بیشتر از خیانت و جنایتی که آن برادر حراستی کرده است از آن مثلا روزنامه نگاری که در کنج عافیت در خارج از کشور نشسته است و برای بیشتر شدن «حق التالیفش» اینچنین با زندگی و عاقبت دیگران بازی می کند شاکی ام ، امیدوارم همین چند خط تلنگری باشد برای او تا بیش از این زندگی دهها نفر را ملعبه خود قرار ندهد و این هشدار پایانی باشد بر این بازی کثیف قهرمان سازی او !

برگرفته از فیسبوک امیر فرشاد ابراهیمی

۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

((در آغوش خاطره ها))
















آه... چگونه می توان بازگشت؟!
چگونه می توان گریخت ؟!
از این شب!
 از این سکوت مسموم کشنده...
از این هجوم یاس شکننده...

به آغوش ثانیه ها...
به آخرین ایستگاه ...
به آخرین جاده ...
آخرین گذرگاه....

و  لبخند زد
به مردی غریبه که عاشقانه  می نگریست
با لذت...,

پیامبر ظهور آرزوهایش را ....

چگونه می توان گریخت از این ظلمت
 چگونه می توان بازگشت...,
آه...

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

لطفن انقدر اخبار دروغ منتشر نکنید.














لطفن فکر اعصاب و روان پدر و مادرهای بیچاره اسرای داعش هم باشید. انصاف نیست که انقدر مردم را شکنجه بدهید . به اندازه کافی عکس و ویدیو, شکنجه و شلاق و سر و گردن بریدن و اعدام  روی اینترنت هست. برای اینکه چند تا اشترک و لایک بیشتر برای پس تتان یا برگه تان بگیرید.... زن و بچه های مردم را نفروشید....

این عکس تظاهرات اخوان المسلمین در سال ٢٠١٣ است. می توانید آن خانم را در انتهای تصویر ببینید که عکس یک نماینده انتخاباتی را حمل می کند . این هم خبر عربی اش که میگه برای مسخره کردن زن ها را به نمایش گذاشتند که البته خود این خانمهای سفید پوش هم عضو اخوان المسلمین هستند...

http://www.vetogate.com/735238


۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

((پیش از درودی دوباره ای دوست))




























گم گشته ام... در سکوت
و ته نشین شده ام در درد

رنج هایم را در  گورستان خواهم کاشت,
و آرزوهایم را...

نه!,  نخواهم گریست .
و در آینه زنی زیبا را نقاشی خواهم کرد .

اما پیش از آنکه مرا در آغوش بگیری
پیش از درودی دوباره ای دوست
فاتحه ای بر من بخوان...
 من,
 سال هاست
درگذشته ام ....

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

به فکر باسن های قلنبه باشیم یا جایزه نوبل ریاضیات ...



















ارزش ها ی اسلامی فقط به پایین تنه محدود می شو ند .مذهب بیماری جذام مغزی واگیرداری است که به طور کلی تفکر, فهم و درک ارزش های انسانی را از بین می برد.

انسان را به برده ای بی مقدار در برابر خدایی بیرحم و حاکمان شکنجه گر و جنایتکار او, تبدیل می کند.

 نگاه به زنان را به یک نگاه جنسی از چشم فردی متجاوز و نه یک نگاه انسانی از دیده یک انسان ,مبدل می کند.
 مثال روشن این ادعا این است که در هیاهوی برنده شدن مریم میرزاخانی زن دانشمند ایرانی به عنوان اولین زن برنده جایزه نوبل ریاضی در جهان.... شهرداری تهران به تفکیک جنسی و آخوند شجونی به باسن قلنبه زنان و دختران می اندیشند...

۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

((زمزمه شبانگاهی))
















((زمزمه شبانگاهی))

نه دست و پا نزن...
تو در من غرق شده ای
 ته نشین شده ای
حل شده ای....

مرده ای....

من سال هاست
ترا تسخیر کرده ام....

نگاه کن که چگونه ساقه های تنومند بازوانت
 چون زورقی شکسته در توحش شلاق گیسوان من
ناامیدانه به کناره های تخت آویخته اند

آرام باش
راهی برای گریز نیست.
تو در من غرق شده ای
حل شده ای....
مرده ای....

گرچه هرگز مرا نفهمیده ای....

(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه




















((فراموش نکن!))

مردها تو را عاشقانه و ساده دوست دارند
در رختخواب نیمه برهنه برهنه
یا با چشم های پف کرده و گیسوانی ژولیده
زمانی که تمام روز آرزوهایت را در آشپزخانه فراموش کردی

مرد ها تو را صادقانه دوست دارند
هرازگاه حتی بدون نگاه...

دستهایشان, آرزوهایشان را
در تو تکرار می کنند...

(شکوه بختیاری)

















وه چه حزن انگیز...
هرازگاه
همراهانی که دوست می پنداری
کهریزکی به وسعت تفکر دارند...

((نیایشی برای بمب ها ))




















((A prayer for bombs))

دعایی بخوان کودکم 
دعایی بخوان...

نه به حرمت خدایانی که سال هاست درگذشته اند
و نه بر پیامبران و امامانی که افکار پلید شان ,
هنوز از پس قرن ها...
مردمان بی پناه جهان را رها نکرده اند

دعایی بخوان برای شنیدن صدای هلیکوپترها...

تنها خدایی که امروز
در آسمان عراق دیده می شود ,
هواپیماهای آمریکایی هستند...

دعایی بخوان کودکم
دعایی بخوان...

چرا که نفرین ابر قدرت ها طالبان و داعش را
چون عذابی عظیم
بر ما رقم زدند

باشد که بمب هایشان
چون رحمتی بازگشته ,
بر سرزمین پاره پاره شده ما باشند.

دعایی بخوان کودکم
دعایی بخوان

تنها خدایی که امروز در آسمان عراق دیده می شود ,
هواپیماهای آمریکایی هستند...





(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

ارزش یک ارتش به احترام و اهمیتیست که به مردم کشورش دارد

























ارزش یک ارتش به احترام و اهمیتی است که به مردم کشورش دارد. نه به اینکه تا چه حد می تواند مزدوری وفاداربرای حکومت غاصب بر مردمانش باشد. 

۱۳۹۳ مرداد ۱۹, یکشنبه

آزادی انتخاب در ایران!...






















جاده ها, هواپیما ها
Roads, Airplanes
یا زندان ها...
Or prisons
یکی را برای کشته شدن انتخاب کن...
Choose one of them to be killed
تو آزادی!.
You have freedom in Iran!


۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

((بگذار در رختخواب تو ایمان بیاورم و کافر شوم))
























((بگذار در رختخواب تو ایمان بیاورم و کافر شوم))



مرا بیاویز ,

به هستی ات
به خستگی ات
به برهنگی ات....

مرا بیاویز ,
به رنج هایت
به زخم هایت
به دمل های چرکین عقده هایت ,
به زجر هایت ...

مرا بیاویز به هوس
به تب
به بوسه ای آتشین بر لب

مرا بیامیز به خلسه
به درد
به فراموشی
به مرگ !.

-------

ببین که گریسته ام
بی وقفه ,
و چگونه کودکانم به صلیب کشیده شده اند

و بر دست های آموزگاران
چگونه قلم ها
چو میخ های فولادین مقدس...
روییده اند.

مرا بخوان
بخوان نام مرا
بخوان نام نفرین شده سرنوشتم را
------
مرا پناه بده, مرا بیامیز مرا بفهم
که من از پنجره حزن انگیز
به جهان نگریسته ام,
و سرهای بریده و اجساد تکه تکه شده
در  خیابان های سوریه, افغانستان و عراق را دیده ام.

مرا پناه بده, من امشب به مردی محتاجم
که با نفرت لاله الا الله و الله اکبر نگوید

و به زنان ایزدی بی پناه
تجاوز نکند
و کودکان و دانش آموزان کوبانی را
به کنیزی نبرد
و گردن هیچ انسانی را
با شقاوت ندرد
و با لذت و غرور وحشیانه و جنون آمیزی...
با لبخند, به دوربین ها نگاه نکند ....
-----
مرا پیوند بزن
باور کن
مرا بفهم,
که من دخترکی را
 در لباس تولد...
بدون سر دیده ام!!!....

من از جنگ های صلیبی و از صدر اسلام
و از شروع جنگ جهانی سوم بازگشته ام...

مرا در آغوش بگیر
مرا ببوس
مرا برهان
من از جنازه های مثله شده و از صدای نفرت آور تکبیر
و از هجوم و خشم بی وقفه شمشیر...
به زیر لاشه های پتو
بازگشته ام

مرا پناه بده
مرا برهان
که کافرم به خدایان وحشی ادیان!......................................

مرا بخوان
بخوان نام مرا
بخوان نام نفرین شده سرزمینم را

که من بازگشته ام ...........,

از هجوم دارها و سنگسارها
و سرهای بریده شده, و اجساد تکه تکه شده,
در خیابان ها ....

(شکوه بختیاری)

شعری که در حال نوشتن آن هستم

((بگذار در تختخواب تو ایمان بیاورم و کافر شوم))

مرا پناه بده, من امشب به مردی محتاجم
که با نفرت لاله الا الله  و الله اکبر نگوید
و به زنان ایزدی تجاوز نکند
و کودکان و دانش آموزان کوبانی را
به کنیزی نبرد
و گردن هیچ انسانی را
با شقاوت ندرد
و با لذت و غرور وحشیانه جنون آمیزی...
با لبخند به دوربین ها نگاه نکند ...

۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

((پدرم پدرم را عاشقانه دوست دارم!!!))















پدرم, پدرم را عاشقانه دوست دارم!!!
هنوز هرزگاه خواب می بینم که او از قریه ای دور
برای روز پدر
برای دیدن ما
پس از کاری طاقت فرسا ...
بازگشته است ...

که او در جاده ها تکه تکه نشده است
و سربازان پلیس راه
با نیشخندی نفرت انگیز
چون کرم هایی گرسنه
خزیده در گوری تازه
در حال جویدن میوه هایی که خریده بود
در کنار ماشین له شده و خون آلود
نایستاده اند....

هرازگاه خواب می بینم...

و زمانی که با درد
بادردی عمیق, خنجری برهنه تا انتهای روح و جسمم
بر می خیزم

و لب به سخن می گشایم
پیش از آنکه به پایان غریب خوابم دست یازم

کسی زمزمه می کند؛ افسوس
افسوس که او را بیصدا ,
کشتند!....

------

پدرم را پدرم را, عاشقانه دوست داشتم!....


(شکوه بختیاری)

۱۳۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

((برای رامین...و چرخنده...))






















و رامین هرگز  هم میهنانش را به حقارت یک نقش
یا چندین میلیون دلار ،
نفروخت.

و پس از اعتراضات
با مردم بود و با مردم ماند
و با زندانیان سیاسی
به زندان رفت

و چون پروانه معصومی، احمد نجفی، امین حیایی
، الهام چرخنده و محمدرضا شریفی‌نیا...
دست هایش را در شلوار مقام معظم رهبری فرو نکرد...
و آرام آرام شروع به خواهش و مالش ننمود

و رامین جاودانه بود
همانگونه که قیصر، فرمان و پرویز صیاد و فردین ماندند
و شاید شبیه عین الله باقر زاده...
که اگر چه پیشنهاداتی در شهر به او شده بود،
اما هرگز، هرگز خود را
به حکومتی غاصب،
نفروخت !....


(شکوه بختیاری)