۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

بچه بازی و دو جنس گرایی ناصرالدین شاه:


بچه بازی و دو جنس گرایی ناصرالدین شاه:

در دوران پادشاهی ناصرالدین شاه از سال 1848 تا 1896همچنان همخوابگی شاه با مردان جوان مورد پذیرش بود. شاه در این دوران علاوه بر زنانی که در حرم سرا داشت معشوق مذکری به نام "ملیجک" داشت که بیشتر از هر کس دیگری مورد محبت شاه بود.

ملیجک در خاطراتش اینگونه می نویسد: "محبت شاه نسبت به من به آن حدی رسیده بود که من قادر به بیانش نیستم. شاه مرا در آغوش می گرفت و مرا مانند بزرگترین معشوقش می بوسید"

ناصرالدین شاه حرمسرایی داشت که از لحاظ تعدد زوجات ، سن و سال و نژاد و تبار زنان ، بسیار متنوع و غنی بود و در تاریخ شهرت بسیاری دارد. صدها زن عقدی و صیغه ای که هر کدام چندین دایه ، لله ، کنیز ، کلفت ، غلامبچه و بقچه دار و لباس دار و فراش مخصوص داشتند در این حرمسرا ول می گشتند ، در هم وول می خوردند و در انتظار لحظه ای که معتمدباشی یا معین العیش حرم ، یکی از آنها را به خوابگاه شاهانه احضار نماید رشوه ها می دادند ، نذرها می کردند ، مویه ها می کردند و انعام ها می دادند. شاه پس از فوت "جیران" که سوگلی محبوبش بود و بسیاری از مورخان این زن را تنها عشق واقعی شاه می دانند تا مدتها تمایلی به مصاحبت با زنان نداشت و هر هفته به مزار "جیران" می رفت و با اندوه و تاسف، بر سر قبر "جیران" فاتحه می خواند و خیرات می کرد. یکی از زنان صیغه ای حرمسرا که پس از مرگ "جیران"، تا حدی جای او را گرفته و در ضمن از معدود زنان باسواد اندرونی و بسیار مورد توجه و اعتماد ناصرالدین شاه نیز بود "امینه اقدس گروسی" نام داشت. شاه "امینه اقدس" را در در یکی از سفرهایش به غرب کشور دیده و پسندیده بود و شاید به ملاحظات سیاسی و مزایای پیوند خانوادگی با طایفه موثر و پرنفوس "گروس" که از ایلات کردنشین غرب کشور بودند او را صیغه کرده و با خود به تهران آورده بود. امینه اقدس برادری داشت که در ابتدا غلامبچه اندرون بود اما بعدها لقب امین الخاقان گرفت و فراشباشی مخصوص شاه شد. پسر این شخص ، یعنی برادر زاده امینه اقدس، که غلامعلی خان عزیزالسلطان معروف به ملیجک دوم(همان ملیجک معروف و مورد علاقه ناصرالدین شاه که مورد بحث ما می باشد) در خاطرات دست نویس خود ، در مورد لقب ملیجک توضیحات جالبی داده است.
به نوشته ملیجک دوم، در حیاط جنوبی کاخ فرح آباد، درخت چنار بزرگی بود که به " چنار عباس علی " معروف بود. به عقیده زنان حرمسرا و درباریان و حتی ناصرالدین شاه، این چنار نظرکرده و مقدس بود و در واقع زیارتگاه اهل حرم محسوب می گردید، بطوری که هرکس حاجث و نذری داشت یا دچار بیماری سخت و لا علاجی می شد به "چنار عباس علی " متوسل می شد و به این درخت دخیل می بست. تا بلکه حاجت بگیرد و شفا یابد. ناصرالدین شاه یا به علت احترام به "چنارعباس علی " و اعتقاد به قداست این درخت، یا به دلیل علاقه ای که ذات ملوکانه! به صدای گنجشکهایی که روی چنارعباس علی می نشستنند و جیک جیک سر می دادند به میرزا محمدخان یعنی برادر امینه اقدس و پدر همین ملیجک خودمان ، که آنزمان هنوز بدنیا نیامده بود ، دستور داده بود که مراقب چنار باشد و نگذارد بچه ها از درخت بالا بروند و گنجشکها را اذیت کنند. یک روز بعد از ظهر، میرزا محمدخان، نزد شاه می رود تا گزارش آزار و اذیت بچه هایی که ظهر، دور از چشم دیگران بالای درخت رفته و گنجشکها را گرفته و کباب کرده بودند را به عرض شاه برساند. میرزا محمدخان که این زمان، کم سن و سال بود و برای اولین بار ناصرالدین شاه را از نزدیک می دید، شاید از دستپاچگی یا از دیدن هیبت سبیلهای کلفت و از بناگوش دررفته شاه، دچار ترس ولکنت زبان می شود و به جای اینکه بگوید: "بچه ها گنجشکها را کباب کرده اند" کلمه گنجشک را به زبان مادری وبه رسم کردهای گروسی "ملیجک" تلفظ کرده و به شاه می گوید" قربان ! بچه ها ، ملیجک ها را کباب کرده اند" شاه از این طرز حرف زدن میرزا محمدخان و ادای کلمه ملیجک به جای گنجشک، حسابی کیف کرده و آن روز کلی می خندد و سربه سر میرزا محمد خان می گذارد. از آن روز به بعد، علاوه بر شاه همه ساکنان کاخ و اندرون ، میرزا محمدخان را ملیجک صدا می کنند و این اسم برایش باقی می ماند. میرزا محمدخان یا همان ملیجک اول ، به نوشته اعتمادالسلطنه ، وظیفه اش این بود که " آفتابه به مبال ، جهت بندگان همایونی گذارد" وبه همین دلیل ، شاه و درباریان به تمسخر، به او لقب "امین ظرطه" داده بودند. در سفر دوم ناصرالدین شاه به اروپا ، ملیجک اول یا به قول درباریان "امین ظرطه" به عنوان آفتابه دار همایونی ، از همراهان شاه بود و پس از بازگشت از سفر فرنگ نیز به عنوان تفنگ دار شکارگاه سلطنتی منصوب می شود.
پس می بینیم که تا این زمان، میرزا محمدخان یعنی پدر ملیجک معروف، با اینکه برادر امینه اقدس بوده وبه عبارتی، برادر زن شاه محسوب می گردید چندان ارج و قرب و امتیاز خاصی نزد شاه و دیگر درباریان نداشته و همچون صدها فراش و نوکر دیگر به خدمت در "دربخانه ناصری" مشغول بوده است. شاید اگر میرزا محمدخان صاحب فرزندی نمی شد همچنان تا آخر عمر، یک فراش معمولی اندرون باقی می ماند و در دستگاه ناصرالدین شاه هیچ ترقی و پیشرفتی نمی کرد. اما میرزا محمدخان یا همان ملیجک اول، در همین هنگام صاحب پسری شده و اسمش را غلامعلی می گذارد. غلامعلی که بعدها به ملیجک دوم مشهور شد ، به شهادت تاریخ و همه کسانی که او را از نزدیک دیده اند، نه تنها زشت رو، کریه المنظر و کوتاه قد بوده است بلکه بسیار بی تربیت و گستاخ نیز تشریف داشت و بویی از ادب ونزاکت نبرده بود. اعتماد السلطنه که مانند همه درباریان و زنان حرمسرا ، از این بچه بی تربیت و جسور، که بعدها دردانه ناصرالدین شاه شد دل خونی داشته ، درباره ملیجک می نویسد:" تمام قد و قامتش زیاده از یک ذرع نیست ـ صورتی بسیار زشت و جبهه ای بسیار سبزه دارد... ابروی سیاه از هم گشوده ـ دهان بی اندازه گشاده ـ کله از تناسب بزرگتر و چند سالک در صورت ـ دماغ چون برج و کثافت لباس و بدن به حدی است که غالبا از عفونت ، بخصوص در تایستان کسی نمی تواند از نزدیک او عبور نماید".
حال چه شد یا چه کردند که این موجود ناقص الخلقه ، بی ادب و سیاهچرده ، عزیز کرده ناصرالدین شاه و گل سرسبد اندرون شد و به حدی مورد محبت و الطاف شاهانه قرار گرفت که که می گویند ناصرالدین شاه دستور داده بود به محض بیدار شدن از خواب، ملیجک را نزد او بیاورند تا با دیدن رخسار ملیجک روز را آغاز نماید؟ در اکثر منابع تاریخی که زمان قاجاریه به جای مانده است، داستان آشنایی شاه باملیجک کم و بیش اینچنین آمده است:
این کودک زردنبو و بدقواره که پدرش از فراشان معمولی دربخانه و عمه اش نیز یکی از صدها صیغه ناصرالدین شاه محسوب می گردید در ابتدا مورد توجه وعلاقه هیچکس نبود چه رسد به شاه مملکت. ملیجک در کودکی به حدی زشت، بی جذبه و بدگل و بدقواره بود که حتی پدرش یعنی میرزا محمدخان ملقب به ملیجک اول نیز ، هرچه به سر و ریخت پسر کاکل زری خود نگاه می کرد، تا شاید حسن و ملاحتی در رخسار این تحفه ببیند و رغبت کند ملیجک را در آغوش گرفته یا ببوسد میلش نمی کشید که نمی کشید. غلامعلی که حالا به سن چهارـ پنج سالگی رسیده بود به همراه یک گربه بد ریخت و لاغر مردنی ، بنام "ببری" که از خودش هم زشت تر و بدترکیب تر بود از صبح تا شب در اندرونی و نزد عمه اش امینه اقدس، پلاس بود و در کاخ ولگردی می کرد. یکروز ناصرالدین شاه که سرما خورده و سخت مریض بود در منزل امینه اقدس خوابیده و استراحت می کرد. در همین هنگام غلامعلی (پسر میرزا محمدخان معروف به ملیجک اول) که آن هنگام کودکی 4 – 5 ساله بود به همراه گربه خود، بازی کنان وارد منزل عمه اش امینه اقدس شد غافل از اینکه شاه مریض و اوقات تلخ، آنجا خوابیده و استراحت می کند. شاه با سر و صدای ملیجک از خواب می پرد وشروع به داد و بیداد می کند":
مگه اینجا صاحب نداره؟ این پدرسوخته کیه که اندرونی رو گذاشته رو سرش؟ مگه نمی دونید که من مریضم؟ آهای امینه اقدس، بیا دم این عنتر رو بگیر بنداز بیرون". امینه اقدس و فراشباشی مخصوص با شنیدن صدای شاه، سراسیمه و نگران خود را به اطاق استراحت شاه رسانده و از آنچه که می بینند خشکشان می زند. ملیجک بال لباس خواب ناصرالدین شاه را گرفته وبا لحن کودکانه ای می گفت": یالا بلند شو بازی کنیم ، این همه نخواب، بلند شو کمی بازی کنیم " امینه اقدس با دیدن این صحنه ، پیش خودش فکر کرد که الان شاه میرغضب باشی را احضار کرده و دستور می دهد همانجا ملیجک، پدرش و امینه اقدس را گردن بزند. امینه اقدس که زنی باهوش و زیرک بود بلافاصله نقشه ای کشیده و می گوید": قبله عالم - این برادر زاده من و از سادات علوی است، بهتر است دلش را بدست آورید و محض خاطر او از رختخواب بلند شوید، شاید خداوند، این هاتف را از غیب رسانده تا سبب رفع کسالت و شفای ذات همایونی گردد".
شاه که به شدت خرافاتی و زودباور بود و در ظاهر ارادت و علاقه زیادی به ائمه اطهار، خصوصا سادات علوی نشان می داد و هر سال با شروع ماه محرم و فرا رسیدن ایام سوگواری، مجالس مفصل روضه خوانی و سینه زنی در دربار و تکیه دولت برپا می کرد، با شنیدن این حرف امینه اقدس می ترسد و غرغرکنان از رختخواب بلند شده و بدنبال ملیجک راه افتاد. ملیجک که از این عوالم بدور بود و نمی دانست همبازی تازه اش، شاه مملکت است، خوشحال و راضی از یافتن یک همبازی رام و مطیع، دامن و لباس شاه را همچنان در دست گرفته و شاه را از اطاق خواب بیرون می برد. می گویند شاه هنوز چند قدمی از اطاق خواب دور نشده بود که صدای مهیبی از اطاق بلند می شود. شاه، امینه اقدس و همراهان سر برمی گردانند و با تعجب می بینند که چلچراغ سنگین و بزرگی که از سقف اطاق خواب آویزان بود، سقوط کرده و درست همانجایی افتاده که ناصرالدین شاه تا لحظه ای قبل خوابیده بود. امینه اقدس با دیدن این صحنه فرصت را مناسب دیده و فریاد می زند:" معجزه – معجزه ، این بچه را خدا فرستاده بود تا جان اعلیحضرت را از مرگ حتمی نجات دهد. اگر قبله عالم یک دقیقه دیرتر بیرون آمده بودند امروز ملت ایران یتیم شده بود و..." شاه با ترس و شگفتی نگاهی به اطاق و نگاهی به ملیجک می کرد و لابد پیش خودش فکر می کرد این دیگر چه بلای ناگهانی بود که قرار بود برسر من نازل شود . بعد از این حادثه شاه دستور می دهد به شکرانه این معجزه ، یکصد گاو و گوسفند در کنار خندق شهر قربانی کنند و بین فقرا و مستمندان تقسیم نمایند. از اینجاست که ستاره بخت ملیجک درخشیدن می گیرد .
http://www.ettehadjonoub.ir/News/?id=439

هیچ نظری موجود نیست: