۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

آقای خاتمی من هرگز ناتوانی خود را در نجات نوجوانی که بدست گردان امام حسین ربوده شد، نبخشیده ام، شما چطور؟


























آقای خاتمی من هرگز ناتوانی خود را در نجات نوجوانی که بدست گردان امام حسین ربوده شد، نبخشیده ام، شما چطور؟


نثر نسل ما:

آقای خاتمی و اصلاح طلبان شرم کنید،

۱۳ سال گذشت ما بچه های ۱۸ تیر ۱۳۷۸ پیر شدیم

و قاتلین و متجاوزین فرشته علیزاده هنوز در کوچه های پس کوچه های سرزمین من ، دخترکان بی پناه آزاده را می ربایند.

آیا هر زمان که چشمان خود را بر هم می نهید صدای ضجه پسران و دختران را از بازداشت گاه های اوین و زندان های مخوف بی نام و نشان نمی شنوید؟

شما را چه می شود ای خائنین خودفروش؟

تنها نگاهی گذرا به خیابان ها بیندازید

هنوز سنگ فرش پیاده رو ها خون آلود است و ماشین های گشت ارشاد سپری آغشته به گوشت و خون

فرزندان این مرز و بوم دارند ...

آیا چشمان اشک آلود مادرانی را، که چون پیچک هایی سردرگم در پارک ها روییدند

و عکس فرزندان دلبندشان را که به خاک و خون کشیده اید، در دست دارند

و آه های داغ و گزنده شان را

که چون پیکره هایی شکسته از دردی سهمگین

در جستجوی لحظه ای آرامش در آسمان تیره شبانگاهان

چون ستاره ای مرده افول می کنند ندیده اید...


آه ای دین فروشان... هرگز نگاه التماس آمیز پسری را که بدن نحیفش بر روی آسفالت خیابان کشیده می شود

و چشم هایش از درد و وحشت وقتی سرش به سنگ های کنار پیاده رو می خورد را دیده اید؟...

آه من دخترکی ۱۴ساله بودم و گردان امام حسین ما را محاصره کرده بود

و من هرگز چشم های نیمه مرده از حدقه بیرون زده او را فراموش نخواهم کرد...

من دختری ۱۲ ساله بودم یا ۱۴ ساله درست یادم نیست...

اما آمبولانس های پر از زخمی یا جنازه

و مردی که با باتوم بر سر جنازه ها در آمبولانس می کوبید را از یاد نمی برم

و پیکان سفید با چهار مرد چاق لبنانی گردان امام حسین که او را ربودند...

من التماس زنان و مردان را در زیر ضربه های باتوم از یاد نبرده ام

و طعم تلخ خون را در بزاق دهانم

وقتی در خیابان ها وحشتزده می دویدیم... و مردان باتوم به دست بر موتورها را

در کوچه پس کوچه ها گم می کردیم

من دختری ۱۲ ساله یا ۱۴ ساله بودم

اما هرگز نگاه معصوم آمیخته با وحشتی را

که در خیابان جلوی دانشگاه دیدم... فراموش نمی کنم...

و هرگز ناتوانی خود را در نجات نوجوانی که بدست گردان امام حسین ربوده شد، نبخشیده ام ...

و شما آقای خاتمی و تمام اصلاح طلبانتان و حفظ نظام کثیفتان...چه ساده و چطور خود را بخشیده اید؟...

من هنوز چشم های وحشتزده پسرکی را که از من کمک می خواست بیاد دارم....

شما چطور؟ شما قاضی شارحان تمامی قرون؟

آیا چشم های ما را به یاد دارید...یا ما را نیز در بهشت نداها و خاوران ها مدفون خواهید کرد؟...

شرم کنید آقای خاتمی شرم کنید!

هیچ نظری موجود نیست: