۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

قسمتی از شعر ((کودکی از مسیح))



چشم های بی پناه ساده لوح
پاهای معصوم بی گناه
انگشتان ظریف زود باور
باور کنید هراس مرا
دریده بود سگی,
گردن سپیدم را
و از پله های آسمانخراش غرورش
بالا می کشید
لاشه ام را...
خدا به من نگاه هم نمی کند
مرده شوری که مرا می شست
زمزمه می کرد!

پله به پله ضربه های شدیدتر ایمان به گردنی دریده شده
و آغوشی که هیچ چیز جای نمی دهد با دو چشم رک زده

پراکند در فضا
اشعار خون آلود متوحش
روسپی های کتک خورده که از پنجره به بیرون پرت می کنی
گم می شوی در معصومیت ساق های من
و روح مسیح در من حلول می کند

سپید حریر, معطر یاس
زمین را بارور خواهم کرد
کودکی برای مسیح می آورم!

رکیک شده ای در بیمارستان
خون قی می کنی
خاطرات دریده مرا بر لب هایم
عبور می کنی از من
عبور کرده ای!
...




(شکوه بختیاری)

هیچ نظری موجود نیست: