دوستانم،
تضادهای زمانه به ما امان نمی دهد. در زمانی که در یک سوی دنیا، بنیاد فیرپلی در سوئیس نشان «هنر برای آزادی» را به جعفر پناهی در ایران اهدا می کند، در آن سوی دنیا در ایران، سرزمینی که اعلامیه حقوق بشر را به جهانیان اهدا کرد، حکم مرگ برای هنرمند جوانی در آلمان صادر می شود.
در رابطه با ترانه «مصلوب» که با یاد شاهین نجفی در این صفحه قرار دادم، پیام های زیادی دریافت کردم، پیام هایی که نشان از تضادهای شدید فرهنگی و فکری درون جامعه ما دارد. همانطور که از نظرات شما پیداست، در رابطه با شاهین نجفی، هنر او، مرام و کلام او، نظر بسیاری از شما با بسیاری دیگر متفاوت است. اثر منتشر شده اخیر او هم نظرات متفاوتی را به وجود آورده، بسیاری آن را توهین آمیز می دانند ولی بسیاری دیگر در راستای آزادی اندیشه و بیان. بسیاری آن را می پسندند و بسیاری دیگر خیر. هرکدام از این نظرات محترم و قابل بحث است و تبادل آنها برای رسیدن به نقطه ای مشترک لازم است.
من تنها با بعضی از آثار شاهین ارتباط برقرار کرده ام، چرا که سبک او و ترانه هایش با سبک من که از نسلی دیگر هستم همخوانی ندارد. از یک سو برخی از سنتشکنی های او در سبک و محتوا را می پسندم ولی از سویی دیگر برخی از عقاید او، و خصوصا نحوه بازگو کردن آنها، با عقاید و منش و روش من همسو نیست. اما آنچه مرا وا داشت تا با «مصلوب» یادی از شاهین نجفی کنم، فراتر از شخصیت او، آثار او، کلام او و اختلافات عقیدتی من و اوست. سرزمین ما تاریخچه سیاهی در سانسور، سرکوب و شکستن قلم ها، هنرها و فریادها دارد. معتقدم کلام رسای «اردلان سرفراز» در «مصلوب» این درد قدیمی و فراگیر در جامعه و فرهنگمان را به روشنی بازگو میکند، دردی که اکثر ما به عنوان عامل و یا معلول با آن درگیر هستیم. سی و سه سال پیش که این ترانه را اجرا کردم، برایم روایتی شخصی بود، چند ماه پیش اجرایی زنده از آن را در کنسرتم به احمد باطبی تقدیم کردم، دیروز برای شاهین نجفی به اشتراک گذاشتم، و چه بسا در آینده برای فرزندانی دیگر از سرزمینم که به جرم گفتن، مصلوب شوند. «مصلوب» روایت درد مشترک بسیاری از ما بوده و هست.
به اشتراک گذاشتن «مصلوب» از طرف من به یاد شاهین نجفی، دلیلی فراتر از اثر اخیر او دارد، هدف من تایید محتوی و کلام آن اثر نیست بلکه برای برجسته کردن نحوه برخورد با اوست. شاید هم به منظور یادآوری جایگاه فکری و فرهنگی که ما هنوز در این جهان و زمان بر آن ایستاده ایم. از خود سوال کنیم ما کجای جهان ایستاده ایم که هنوز هم به گناه صدا و با جرم گفتن، به راحتی حکم قتل انسانی صادر می شود؟ حتی اگر گفتار او را توهین آمیز تلقی کنیم. ما کجای زمان ایستاده ایم که برای اجرای چنین حکمی جایزه تعیین می شود؟ از نظر فرهنگی ما هنوز کجا ایستاده ایم که هر بار هزاران نفر به دیدن «جشن»های اعدام در میادین شهر می روند؟ ما کجا ایستاده ایم که این چنین نسبت به ارزش زندگی و انسان بی تفاوت شده ایم؟ به راستی ما هنوز کجای این جهان و زمان ایستاده ایم؟
داریوش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر