۱۳۹۳ تیر ۲۴, سه‌شنبه

((شعری برای مهاجرین!))







و مادرم مرا به بهشت زمین نفرین کرد...
و من شکنجه شده, مثله شده
آبستن از تحقیر و تجاوز 
هجرت کردم

و در رختخواب مردی که هرگز مرا نشناخت
گریستم
و به کودکانم عشق ورزیدم

و سال ها بعد
وقتی مادرم پرسید;
چگونه بختت را
به سلول های لبریز از شکنجه اوین پیوند می زنی؟!

زمزمه کردم:
چون پیامبران هرگز قومشان را,
فراموش نمی کنند....

(شکوه بختیاری)

هیچ نظری موجود نیست: