کوچکتر از آن بودم که بدانم
چگونه کلید بهشت را چون حلقه های دار
به گردن کودکان آویختند
و عکس شوم خمینی را به سینه هایشان سنجاق کردند.
و سپس اسلحه های چوبی جای کلاشینکف ها را گرفتند...
و کودکانی که در اتوبوس های بسیج با شادی برای من دست تکان می دادند
صبح فردا
یک به یک در میدان های مین
با صدای زجر آلود کودکانه ای منفجر شدند!...
من تنها برای کودکان شاد بی فردا دست تکان می دادم
و مسئول بسیج با نگاه شیشه ای سرد
یک یک قربانیان تازه را برای خدایی بی رحم
می شمرد!...
(شکوه بختیاری)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر