وقتی داری برای حسین سینه می زنی و خودت را تیکه تیکه می کنی، یادت باشد حسین رونقی ملکی هنوز توی زندان است و کلیه هایش عفونت کرده یکی از کلیه هایش را از دست داده و چندبار به دلیلایل نامعلومی تحت شرایط بد زندان و بازجویی و شکنجه تشنج کرده...
وقتی داری برای زیارت گنبد از طلا ساخته شده امام رضا از شکم زن و بچه ات می زنی و پول جمع می کنی، یادت باشد رضا جوشن هنوز در زندان است
و جانش در خطر است. در مرداد ماه تحت شرایط بد بازجویی و شکنجه سکته کرده و در آزمایشات پزشکی لخته خونی در مغزش دیده شده و به جرم واهی حرف زدن با مادرش با موبایل به یک سال زندان محکوم شده با اینکه دوره زندانش تمام شد بوده...
وقتی برای زینب گریه می کنی فکر مادرهای این جوانها باش...
وقتی داری پلو خورشت و کباب عزاداری می خوری...
یادت باشد که نازنین خسروانی در ملاقات با خانواده اش در اوین گفته بود:
سلول آنقدر سرد است که شبها انگار روی یخ خوابیده ایم!
وقتی شرف و شعور و غیرت و انسانیت پیداکردی حرف های من را می فهمی تا آنوقت...
برو عزاداری خودت را برای کسی که به قول تو رفته بهشت تیکه تیکه کن...
۱ نظر:
چه وبلاگ خوشگلی . صورتیه !
ارسال یک نظر