چه اشتباه و گناه عظیمی؟!...
چونان؛
بهت صندوق های رای با دهان نیمه باز
بر آرزوهای مچاله شده ای که می بلعیدند...
و روزمرهگی تحقیر در تمامی گذرگاه ها..
و سیاهپوشان عزادر ۱۴۰۰ ساله ای که خشونت را به صورتمان قی می کردند
و صدای جیغ های بی پناه دختران باکره...
و خانواده های وحشت زده که سکوت گزیدند و چون کرم ها در خانه ها خزیدند
و در آنهنگام...
ما کودکانمان را به روی مین ها انداختیم و زنانمان را به بردگی بردیم
و خانه های عفاف مملو از التماس دخترکان زیبا بود...
و ما به بوی شلاق های خیابانی عادت داشتیم
و خرس های بی گناه را در دامنه ها کشتیم
و حیرت زده به تماشای قصاص کودکان نشستیم
و قانون تعفن در تمامی میادین سنگسار وزیدن گرفت
چه اشتباه و گناه عظیمی؟!...
ما کفتارها را در نماز جمعه می دیدیم
و خرس های گرسنه در ایستگاههای پلیس به ما حمله می کردند...
و تجمع کارگران خسته دلسرد در گوشه گوشه تهران و فریاد فجیع درد آلود دانشجویان...
...و ما سکوت می کردیم
در پیکری مرده ،
چون روحی سرد، و از تقاطع نگاهمان با التماس رهگذران کتک خورده اجتناب می کردیم....
چه اشتباه و گناه عظیمی؟!...
وقتی دیوارهای تحجر تفکیک ، عشق ها و آزادی ها را له می کرد
و متروها مملو از سردار بندان بی بند و بار بود...
و روح کثیف طالبان در تمام شهر ها وزیدن گرفت...،
ما خرس های بی گناه آزاد را در دامنه ها کشتیم?!...
چه اشتباه و گناه عظیمی؟!...
۲ نظر:
doste aziz besiyar ziba bod
ممنون ناشناس عزیز!
ارسال یک نظر