اکنون مرا به قربانگاه می برند
« گوش کنید ای شمایان ، در منظری که به تماشا نشسته اید
و در شماره ، حماقت های تان از گناهان ِ نکرده ی من افزون تر است ! »
- با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است .
بهشت شما در آرزوی به برکشیدن ِ من ، در تب ِ دوزخی ِ انتظاری بی انجام خاکستر خواهد شد ؛ تا آتشی آن چنان به دوزخ ِ خوف انگیز ِتان ارمغان برم که از تَف ِ آن ، دوزخیان ِ مسکین ، آتش ِ پیرامون ِ شان را چون نوشابه یی گوارا سرکشند .
چرا که من از هر چه باشماست ، از هر آنچه پیوندی با شما داشته است نفرت می کنم :
از « فرزندانم » و
از « پدرم »
از آغوش ِ بوی ناک ِ تان و
از دست های تان که دست مرا چه بسیار که از سر ِ خدعه فشرده است .
از قهر و مهربانی تان
و از خویشتن ام
که ناخواسته ، از پیکرهای شما شباهتی به ظاهر برده است ...
من از دوری و از نزدیکی در وحشت ام .
خداوندان ِ شما به سی زیف ِ بی دادگر خواهند بخشید
من پرومته ی نامُرادم
که از جگر ِ خسته
کلاغان ِ بی سرنوشت را سفره یی گسترده ام
غرور من در ابدیت ِ رنج ِ من است
تا به هر سلام و درود ِ شما ، منقار ِ کرکسی را بر جگرگاه ِ خود احساس کنم .
نیش ِ نیزه یی برپاره ی جگرم ، از بوسه ی لبان ِ شما مستی بخش تر بود چرا که از لبان ی شما هرگز سخنی جز به ناراستی نشنیدم .
و خاری در مردم ِ دیده گان ام ، از نگاه ِ خریداری تان صفا بخش تر بدان خاطر که هیچ گاه نگاه ِ شما در من جز نگاه ِ صاحبی به برده ی خود نبود ...
از مردان ِ شما آدم کشان را
و از زنان ِ تان به روسبیان مایل ترم .
« من از خداوندی که درهای بهشت اش را بر شما خواهد گشود ، به لعنتی ابدی دلخوش ترم . هم نشینی با پرهیزگاران و هم بستری با دختران ِ دست ناخورده ، در بهشتی آن چنان ، ارزانی شما باد ! »
من پرومته ی نامُرادم
که کلاغان ِ بی سرنوشت را از جگر ِ خسته سفره یی جاودان گسترده ام .
گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته اید
به تماشای قربانی ِ بیگانه یی که من ام - :
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است
« گوش کنید ای شمایان ، در منظری که به تماشا نشسته اید
و در شماره ، حماقت های تان از گناهان ِ نکرده ی من افزون تر است ! »
- با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است .
بهشت شما در آرزوی به برکشیدن ِ من ، در تب ِ دوزخی ِ انتظاری بی انجام خاکستر خواهد شد ؛ تا آتشی آن چنان به دوزخ ِ خوف انگیز ِتان ارمغان برم که از تَف ِ آن ، دوزخیان ِ مسکین ، آتش ِ پیرامون ِ شان را چون نوشابه یی گوارا سرکشند .
چرا که من از هر چه باشماست ، از هر آنچه پیوندی با شما داشته است نفرت می کنم :
از « فرزندانم » و
از « پدرم »
از آغوش ِ بوی ناک ِ تان و
از دست های تان که دست مرا چه بسیار که از سر ِ خدعه فشرده است .
از قهر و مهربانی تان
و از خویشتن ام
که ناخواسته ، از پیکرهای شما شباهتی به ظاهر برده است ...
من از دوری و از نزدیکی در وحشت ام .
خداوندان ِ شما به سی زیف ِ بی دادگر خواهند بخشید
من پرومته ی نامُرادم
که از جگر ِ خسته
کلاغان ِ بی سرنوشت را سفره یی گسترده ام
غرور من در ابدیت ِ رنج ِ من است
تا به هر سلام و درود ِ شما ، منقار ِ کرکسی را بر جگرگاه ِ خود احساس کنم .
نیش ِ نیزه یی برپاره ی جگرم ، از بوسه ی لبان ِ شما مستی بخش تر بود چرا که از لبان ی شما هرگز سخنی جز به ناراستی نشنیدم .
و خاری در مردم ِ دیده گان ام ، از نگاه ِ خریداری تان صفا بخش تر بدان خاطر که هیچ گاه نگاه ِ شما در من جز نگاه ِ صاحبی به برده ی خود نبود ...
از مردان ِ شما آدم کشان را
و از زنان ِ تان به روسبیان مایل ترم .
« من از خداوندی که درهای بهشت اش را بر شما خواهد گشود ، به لعنتی ابدی دلخوش ترم . هم نشینی با پرهیزگاران و هم بستری با دختران ِ دست ناخورده ، در بهشتی آن چنان ، ارزانی شما باد ! »
من پرومته ی نامُرادم
که کلاغان ِ بی سرنوشت را از جگر ِ خسته سفره یی جاودان گسترده ام .
گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته اید
به تماشای قربانی ِ بیگانه یی که من ام - :
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است
ممنون از دوست عزیزم مژگان در فیس بوک که این شعر زیبای شاملو را اشتراک کرده بود، شعری برای همه زمان ها
۲ نظر:
« من از خداوندی که درهای بهشت اش را بر شما خواهد گشود ، به لعنتی ابدی دلخوش ترم . هم نشینی با پرهیزگاران و هم بستری با دختران ِ دست ناخورده ، در بهشتی آن چنان ، ارزانی شما باد ! »
« من از خداوندی که درهای بهشت اش را بر شما خواهد گشود ، به لعنتی ابدی دلخوش ترم . هم نشینی با پرهیزگاران و هم بستری با دختران ِ دست ناخورده ، در بهشتی آن چنان ، ارزانی شما باد ! »
ارسال یک نظر